مدرسه علمیه الزهرا اهواز

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عاشورا و امروز....

08 دی 1392 توسط درفشان

احیاگری امر به معروف و نهی از منکر

بسمه تعالی

امیرالمومنان حضرت علی (ع) میفرمایند : امربه معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام است .
اصل امربه معروف و نهی ازمنکردر اسلام از جایگاه و اهمیت والایی برخوردار است و قرآن کریم در این باره میفرماید: بهترین امتها , امتی است که به کارپسندیده فرمان دهد و از کار ناپسند باز دارد. چرا که فلسفه ی حکومت صالحان اقامه ی امر به معرف و نهی از منکر است. اما این واجب فراموش شده بعد از پیامبر (ص) علیرغم توصیه ها و هشدارهای قرآن و احادیث معصومین (ع) پیرامون عدم ترک این اصل حیاتی و اساسی در اسلام , به تدریج در جامعه کم رنگ شده وآن شد که یکی از مهمترین آسیب های زمینه ساز حادثه ی عاشورا , نتیجه ی ترک این اصل مهم گشت که چیزی جزخواری وذلت برای جامعه ونیز عذاب الهی که دوری از رحمت اوست را در پی نداشت .
حسین بن علی (ع) طی سخنرانی خود در منی , یکی از عوامل اصلی قیام خود را عدم اجرای این اصل مطرح میکند ومهاجران وانصارو بزرگان قوم خود را بخاطر مسامحه دراین امرمهم که اساس نظام اجتماعی اسلام برآن استوار است مورد ملامت و نکوهش قرار میدهد .حرکت احیاگرانه ی امام حسین(ع) حرکتی است که شامل تمامی زوایای جامعه ی آن روز و جوامع بعدی میگردد, امام همه ی نواقص و کاستی ها را شناسایی کردند و طرح وبرنامه هایی را برای مقابله با معضلات سیاسی ومبارزه با سلطه باند امویان و اصلاح اجتماعی و بدعت ستیزی ونیز اصلاح فرهنگی و مقابله با ناهنجاری را در سطح جامعه بر اساس مبانی قرآن وسنت پیامبر(ع) و سیره ی علی (ع) عرضه داشتند .پس اگر بنا داریم حسینی وار اصلاحاتی را در همه ی جنبه های جامعه دنبال کنیمباید بدون نادیده انگاشتن هیچ یک از ابعاد وجنبه های اصلاحی وبا حفظ مبانی قرآنی و دینی در چهارچوب ارزشهای اسلامی عمل کنیم حضرت امام خامنه ایی در خطبه های خود , اصول وابعاد مختلف اصلاحات در جامعه ی امروز را برای احیای این فریضه ی مهم اسلامی بیان فرمودند که بدون شرح و تفصیل , فهرستی از آنها را ذکر میکنیم , باشد که فرمایشات معظم له که ترجمان بی بدیل و کم نظیر سیره ی اهل بیت (ع) وخصوصا اباعبد الله الحسین (ع) میباشد , مورد توجه همه ی مسئولان و مردم قرار گیرد :
1-دستگاه اداریدولت باید از مقرراتی برخوردار باشد که برای عموم یکسان باشد وتبعیض و رشوه وارتشاء در آن جایی نداشته باشدواگر بود فساد است و باید اصلاح گردد. 2-راههای کسب ثروت باید مشروع باشد و اگر کسانی از امتیازات بیجا استفاده کرده و ثروتهای بادآورده کسب نموده اندودیگران را به قیمت ثروتمندی خود ، فقیر کرده اند ، این فسادتلقی میشود ونیاز به اصلاح دارد واگر درجامعه امتیازات انحصاری به وجود آمد و همگان نتوانستند از فرصت های برابر استفاده کنند نیاز به نهی صریح دارد. 3-اگر مردم ومسئولان بخش اداری به دلیل موظف بودن به وظیفه شناسی ، دچارعدم انضباط به ویژه نظم اجتماعی شدند ،باید اصلاح گردند. 4-جوانان باید به ملکات نفسانی ،یعنی شجاعت ،صفاوصدق ،تقواوایمان ، نشاط وکار،رشدوازدواج امر شوند واگر اعتیاد در جامعه رواج یافت ،فساد است وباید نهی شود. 5-اگر جرم وجنایت درجامعه به وجودآمد ودسترسی به قضاوت عادلانه نبودورسیدگی های قضایی طولانی شد،این فساد محسوب میشودوباید ازجرم و جنایت نهی شود وجامعه نیزازآن اصلاح گردد.

منابع:

1-سوره ی آل عمرا ن 110

2-سوره ی حج 41

3-سفینة البحار، شیخ عباس قمی ، نشراسوه ، قم

4-جلوه های سبزوسرخ عاشورا، حجة الله محمدمهدی باباپور،نشرآل صمد،قم 81

سیده امل موسوی حیدری

مکتب الزهرا(س) اهواز

 نظر دهید »

پيام امام‌خميني‌(ره) در 12فروردين 58

12 فروردین 1392 توسط درفشان

 

كنگره‌هاي 2500ساله طاغوت فرو ريخت

روز جمهوري اسلامي

چکيده: من به ملت بزرگ ايران كه در طول تاريخ شاهنشاهي، كه با استكبار خود آنان را خفيف شمردند و بر آنان كردند آنچه كردند، صميمانه تبريك مي‌گويم. خداوند تعالي بر ما منت نهاد و رژيم استكبار را با دست تواناي خود كه قدرت مستضعفين است در هم پيچيد و ملت عظيم ما را ائمه و پيشواي ملتهاي مستضعف نمود، و با برقراري جمهوري اسلامي، وراثت حقه را بدانان ارزاني داشت. من در اين روز مبارك، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوري اسلامي ايران را اعلام مي‌كنم.

 

متن كامل پيام امام خميني، بنيانگزار جمهوري اسلامي ايران (ره) كه در 12 فروردين 1358 به مناسبت سالروز جمهوري اسلامي ايران منتشر شد به شرح زير است:

 

 

«بسم الله الرحمن ارحيم»

 

و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين. صدق الله العظيم

 

من به ملت بزرگ ايران كه در طول تاريخ شاهنشاهي، كه با استكبار خود آنان را خفيف شمردند و بر آنان كردند آنچه كردند، صميمانه تبريك مي‌گويم. خداوند تعالي بر ما منت نهاد و رژيم استكبار را با دست تواناي خود كه قدرت مستضعفين است در هم پيچيد و ملت عظيم ما را ائمه و پيشواي ملتهاي مستضعف نمود، و با برقراري جمهوري اسلامي، وراثت حقه را بدانان ارزاني داشت. من در اين روز مبارك، روز امامت امت و روز فتح و ظفر ملت، جمهوري اسلامي ايران را اعلام مي‌كنم. به دنيا اعلام مي‌كنم كه در تاريخ ايران چنين رفراندمي سابقه ندارد كه سرتاسر مملكت با شوق و شعف و عشق و علاقه به صندوقها هجوم آورده و راي مثبت خود را در آن ريخته و رژيم طاغوتي را براي هميشه در زباله‌دان تاريخ دفن كنند.

 

من از اين همبستگي كه جز مشتي ماجراجو و بيخبر از خدا، همه و همه به نداي آسماني واعتصموا بحبل الله جميعا لبيك گفتند، و با تقريبا اتفاق آرا به جمهوري اسلامي راي مثبت دادند و رشد سياسي و اجتماعي خود را به شرق و غرب ثابت كردند، تقدير مي‌كنم. مبارك باد بر شما روزي كه پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهاي طاقت‌فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاي درآورديد، و با راي قاطع به جمهوري اسلامي، حكومت عدل الهي را اعلام نموديد. حكومتي كه در آن، جميع اقشار ملت با يك چشم ديده مي‌شوند و نور عدالت الهي بر همه و همه به يك طور مي‌تابد، و باران رحمت قرآن و سنت بر همه كس به يكسان مي‌بارد. مبارك باد شما را چنين حكومتي كه در آن اختلاف نژاد و سياه و سفيد و ترك و فارس و لر و كرد و بلوچ مطرح نيست. همه برادر و برابرند؛ فقط و فقط كرامت در پناه تقوا و برتري و به اخلاق فاضله و اعمال صالحه است.

 

مبارك باد بر شما روزي كه در آن تمام اقشار ملت به حقوق خود مي‌رسند، فرقي بين زن و مرد و اقليتهاي مذهبي و ديگران در اجراي عدالت نيست. طاغوت دفن شد و طغيان و سركشي به دنبال او دفن مي‌شود، و كشور از چنگال دشمنهاي داخلي و خارجي و چپاولگران و غارت پيشگان نجات يافت. اينك شما ملت شجاع، پاسداري جمهوري اسلامي هستيد. اينك شما هستيد كه بايد اين اثر الهي را با قدرت و قاطعيت حفظ كنيد و نگذاريد بقاياي رژيم متعفن كه در كمين نشسته‌اند و طرفداران دزدان بين‌المللي و نفت‌خواران مفتخوار در بين صفوف فشرده شما رخنه كنند. اينك شماييد كه بايد مقدرات خود را به دست بگيريد و مجال به فرصت طلبان ندهيد، و با قدرت الهي كه مظهر آن جماعت است، قدمهاي بعدي را برداريد، و با فرستادن طبقه فاضله و امناي خود در مجلس موسسان، قانون اساسي جمهوري اسلامي را به تصويب برسانيد، و همان طور كه با عشق و علاقه به جمهوري اسلامي راي داديد، به امناي امت راي دهيد تا مجالي براي بدانديشان نماند.

 

صبحگاه 12 فروردين - كه روز نخستين حكومت الله است - از بزرگترين اعياد مذهبي و ملي ماست. ملت ما بايد اين روز را عيد بگيرند و زنده نگه دارند. روزي كه كنگره‌هاي قصر 2500 سال حكومت طاغوتي فرو ريخت، و سلطه شيطاني براي هميشه رخت بربست و حكومت مستضعفين كه حكومت خداست به جاي آن نشست.

 

هان! اي ملت عزيز كه با خون جوانان خود حق خود را به دست آورديد، اين حق را عزيز بشمريد و از آن پاسداري كنيد، و در تحت لواي اسلام و پرچم قرآن، عدالت الهي را با پشتيباني خود اجرا نماييد. من با تمام قوا در خدمت شما كه خدمت به اسلام است، اين چند روز آخر عمر را مي‌گذرانم، و از ملت انتظار آن داريم كه با تمام قوا از اسلام و جمهوري اسلامي پاسداري كنند.

 

من از دولتها مي‌خواهم كه بدون وحشت از غرب و شرق، با استقلال فكر و اراده، باقيمانده رژيم طاغوتي را كه آثارش در تمام شئون كشور ريشه دارد پاكسازي كنند، و فرهنگ و دادگستري و ساير وزارتخانه‌ها و ادارات كه با فرم غربي و غربزدگي به پا شده است به شكل اسلامي متحول كنند، و به دنيا عدالت اجتماعي و استقلال فرهنگي و اقتصادي و سياسي را نشان دهند. از خداوند تعالي عظمت و استقلال كشور و امت اسلامي را خواستارم.

 

                                                                                                                                والسلام عليكم و رحمة الله.

 

(صحيفه امام (ره)، جلد ششم، 4-452) / منبع:تبیان

 نظر دهید »

طلایه دار حیا و عفت

12 فروردین 1392 توسط درفشان

طلایه دار حیا و عفت

 

حضرت زینب علیها السلام ، بانوی حیا و عفت، مرزبان پاکی و پاکدامنی، دختر امام علی علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام; در روز پنجم جمادی الاولی، سال پنجم یا ششم هجرت در مدینه منوره، دیده به جهان گشود.

هر چند مادر بزرگوارش را در پنج سالگی از دست داد، ولی رهتوشه هایی گرانبها از حیا و پاکی در همین مدت کوتاه از مکتب مادر فرا گرفت. در این مقام برآنیم تا گوشه هایی از حیا، عفت و پاکدامنی حضرتش را به تصویر کشیم.

 

ضرورت بحث حیا

هرگاه از جامعه، حیا رخت بربست و عفت در آن لگدکوب شد، دین هم بساط خویش را جمع خواهد کرد . چه زیبا امام حسین علیه السلام - آن کس که زینب علیها السلام، حیا را در مکتب او آموخت - فرمود: «آن که دین ندارد، حیا هم ندارد.(1)»

مهاجمان فرهنگی، بخوبی این رابطه و ملازمه بین دین و حیا را دریافته اند، از این رو صهیونیست معروف «نتانیاهو» این گونه القاء می کند که «برنامه های ماهواره ای، به مثابه یک نیروی شورشی بسیار مۆثری عمل می کنند، بچه های ایرانی مسلما لباسهای زیبایی را خواهند خواست که در شوهای تلویزیونی می بینند. آنها استخرهای شنا و شیوه زندگی فانتزی خواهند خواست.(2)»

 

نمونه هایی از حیای بانو

1 . فرزند بیت حیا و عفت

«یحیی مازنی » که از علمای بزرگ و راویان حدیث است، چنین نقل می کند: «مدتها در مدینه، در همسایگی علی علیه السلام در یک محله زندگی می کردم . منزل من در کنار منزلی بود که «زینب » دختر علی علیه السلام در آنجا سکونت داشت، حتی یک بار هم، کسی حضرت زینب علیها السلام را ندید و صدای او را نشنید، او هرگاه می خواست به زیارت جد بزرگوارش برود، در دل شب می رفت، در حالی که پدرش علی علیه السلام در پیش و برادرانش حسن و حسین علیهما السلام در اطراف او بودند . وقتی به نزدیک قبر شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله می رسیدند، امیرالمۆمنین علیه السلام شمعهای روشن اطراف قبر را خاموش می کرد . یک روز امام حسن علیه السلام علت این کار را سۆال کرد، حضرت فرمود: از آن می ترسم که کسی خواهرت زینب را ببیند. (3)»

و راستی کجا رفته این مرزبانیهای حیا؟ ! و چرا در جامعه شیعه علوی، می بینیم که مردان با همسران آرایش کرده و دختران بی بهره از حجاب، در پارکها و خیابانها و . . . ظاهر می شوند؟!

«زینب علیها السلام در آغاز جوانی چگونه بوده است؟ مراجع تاریخی از وصف رخساره زینب علیها السلام در این اوقات خودداری می کنند; زیرا که او در خانه و روبسته زندگی می کرد . ما نمی توانیم مگر از پشت پرده وی را بنگریم، ولی پس از گذشتن دهها سال از این تاریخ، زینب علیها السلام از خانه بیرون می آید و مصیبت جانگداز کربلا او را به ما نشان می دهد»

 

2 . حیا در آغاز جوانی

 دکتر «عائشه بنت الشاطی » ، بانوی اهل تحقیق اهل سنت، چنین می گوید: «زینب علیها السلام در آغاز جوانی چگونه بوده است؟ مراجع تاریخی از وصف رخساره زینب علیها السلام در این اوقات خودداری می کنند; زیرا که او در خانه و روبسته زندگی می کرد . ما نمی توانیم مگر از پشت پرده وی را بنگریم، ولی پس از گذشتن دهها سال از این تاریخ، زینب علیها السلام از خانه بیرون می آید و مصیبت جانگداز کربلا او را به ما نشان می دهد.(4)»

تاریخ او را ندیده، چرا که حیای او مانع از آن شده است و مادرش فاطمه علیها السلام توصیه کرده است که: برای زنان بهتر است که آنان مردان را نبینند، و مردان [نیز] آنها را نبینند.(5)»

3 . نمایش شکوه حیا

مدینه، شبی را به یاد می آورد که کاروان حیا با تمام شکوه و جلال به سوی مکه روانه شد. در قطعه ای تاریخی، راوی چنین نقل می کند:

«چهل محمل را دیدم که با پارچه های حریر [ابریشم] و دیباج زینت شده بودند . در این وقت امام حسین علیه السلام دستور داد بنی هاشم زنهای محرم خود را سوار بر محملها نمایند، پس در این حال من نظاره می کردم که ناگهان جوانی از منزل حسین علیه السلام بیرون آمد در حالی که قامت بلندی داشت و بر گونه او علامتی بود و صورتش مانند ماه می درخشید و می فرمود: بنی هاشم کنار روید. و آن گاه دو زن از خانه حسین علیه السلام خارج شدند، در حالی که دامانشان بر اثر حیای از مردم به زمین کشیده می شد و دور آن دو را کنیزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوی یکی از محملها پیش رفت و زانوی خود را تکیه قرار داد و بازوی آنها را گرفت و بر محمل سوار نمود. من از بعضی پرسیدم; آن دو بانو کیستند؟ ! جواب دادند: یکی از آنها زینب علیها السلام و دیگری ام کلثوم علیها السلام; دختران امیرالمۆمنین علیه السلام . پس گفتم: این جوان کیست؟ ! گفته شد: او قمر بنی هاشم، عباس فرزند امیرالمۆمنین علیه السلام است . سپس دو دختر صغیر را دیدم که گویا امثال آنها آفریده نشده است . پس یکی را همراه زینب علیها السلام و دیگری را همرام ام کلثوم علیها السلام سوار نمود . پس از [اسم] آن دو دختر پرسیدم . گفته شد: یکی سکینه و دیگری فاطمه; دختران حسین علیها السلام می باشند. آن گاه بقیه بانوان به همین جلالت و عظمت و حیا و متانت سوار شدند. . .(6)

حضرت زینب

 

4 . دنیا فدای حیا و عفت

پس از غارت لباسهای امام حسین علیه السلام، سپاهیان کوفه و شام به سوی خیمه ها هجوم بردند . برای آن که مبادا دست نامحرمان به سوی خاندان رسول خدا دراز شود [و بر قامت حیا و نجابت غباری بنشیند] . تمامی وسایل و زیورآلات، حتی گوشواره های فاطمه بنت الحسین علیه السلام نیز که یادگار امام بود در محلی جمع شد و پس از آن که زنان و کودکان در گوشه ای اجتماع کردند، دختر شجاع امام علی علیه السلام فریاد زد: هر کس میل دارد، وسایل و زیورآلات را بردارد! عده ای پیش آمدند و هرچه بود غارت کردند . . .(7)

5 . فریاد تجلی حیا بر بی حیاها

کاروان حیا وارد کوفه شد، مردم در حالی که خاندان رسالت را به سوی عبیدالله بن زیاد می بردند، اسیران را تماشا می کردند . در این لحظه صدای بانوی حیا بلند شد: ای مردم کوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمی کنید که به خانواده پیامبر چشم دوخته اید.(8)»

زینب علیها السلام، به زیبایی درس عفت را در مکتب پدر آموخت; آنجا که فرمود: مجاهد شهید در راه خدا، اجرش بیشتر از کسی نیست که قدرت دارد، اما عفت می ورزد؛ نزدیک است که انسان عفیف فرشته ای از فرشتگان باشد

6 . اوج تقابل حیا با بی حیایی

 یزید، بزرگان اهل شام و سفرای خارجی را دعوت کرده بود، آن گاه دستور داد که اسیران را وارد کنند. آن گاه فریاد آهنین حیای زینبی بر فرق مجسمه بی شرمی یزیدی فرود آمد که: ای پسر آزاد شدگان; آیا از عدالت است که تو زنان و کنیزان خود را در پرده بنشانی و دختران [پرده نشین] رسول خدا را اسیر کنی [و شهر به شهر بگردانی] ؟ ! ! پرده آبروی آنها را بدری و صورت آنها را نمایان سازی تا دشمنان، آنان را از شهری به شهری ببرند، و بومی و غریب چشم به آنها بدوزند و نزدیک و دور، و شریف و فرومایه تماشایشان کنند، در حالی که از مردان آنها یاری کننده ای همراهشان نباشد، و از یاری کنندگان آنان مددکاری نباشد . چگونه می توان امید بست به دلسوزی کسی که [مادرش] جگر پاک مردان خدا را جوید و گوشت او از خون شهدا رویید؟!»

حضرت زینب علیها السلام آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حیای زینب علیها السلام ، باعث شد یزید سر به زیر افکند و هر کس در آنجا بود، چنان سر به زیر و خاموش شد که گویی مرغ مرگ بر سر همه سایه افکنده است . نقل می کنند که هنده دختر عبدالله عامر و «زن یزید» آنچه را در مجلس شوهرش رخ داد شنید، پیراهن را نقاب کرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردی و بی حیایی بر سر او فریاد کشید(9) .

 عفت و پاکدامنی; برازنده ترین زینت زنان و گران قیمت ترین گوهر برای آنان است. زینب علیها السلام، به زیبایی درس عفت را در مکتب پدر آموخت; آنجا که فرمود: مجاهد شهید در راه خدا، اجرش بیشتر از کسی نیست که قدرت دارد، اما عفت می ورزد؛ نزدیک است که انسان عفیف فرشته ای از فرشتگان باشد.(10)»

 

پی نوشت:

1)      میزان الحکمة، ج 2، ص 717، روایت 4569 .

2)      هفته نامه بصیرت، سال نهم، شماره 26، 10/2/82، ص 4 .

3)      شیخ جعفر نقدی، کتاب زینب کبری، ص 22.

4)      عائشه بنت الشاطی، بانوی کربلا، ص 58 - 59 .

5)      وسائل الشیعه، ج 14، ص 43، حدیث 7 .

6)      موسوعة کلمات الامام حسین علیه السلام، صص 297 و  298 .

7)      احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 204 .

8)      سید عبدالرزاق الموسوی المقرم، مقتل الحسین علیه السلام، ص 310 .

9)      بانوی کربلا، ص 147 .

10)   نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت 466 .

فرآوری: فاطمه سر فرازی        

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان

 


 

منبع: نشریه مبلغان، تیر 1382، شماره 43.

 نظر دهید »

نهم ربيع، جشن و بيعت؛ چرا و چگونه؟!

01 بهمن 1391 توسط درفشان


حجت‌الاسلام دکتر محمد صابر جعفري

وقتي که سخن از برگزاري جشن يا شادماني به مناسبت آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف و بيعت با ايشان مي‌شود. برخي مي­پرسند: معناي اين کار چيست؟ مگر در عصر امامان شيعه چنين رسمي بوده است که امامي شهيد شده و روز بعد، براي امامت فرزندش شادمان باشند؟ پرسش ديگر اينکه آيا اين درست است که عده‌اي قصد دارند با طرح جشن نهم ربيع به عنوان آغاز امامت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف با برنامه‌هاي ديگر در چنين روزي مقابله کنند؟ و اصولا بيعت با امام يعني چه و چه ثمره‌اي دارد؟ اين‌ها پرسش‌هايي است که مي‌خواهيم نگاه قائم مقام بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف را در اين‌باره بدانيم:

 

1. آيا شيعيان براي به امامت رسيدن امامي، جشن مي‌گرفته‌اند؟

دو نوع شادماني براي به امامت رسيدن امام داريم. يک نوع وقتي است که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، حضرت علي عليه السلام را به عنوان امام معرفي مي‌کند. براي اين امر، مراسم داشتيم و امامان هم بر آن و بزرگداشت آن تأکيد کرده‌اند؛ البته جشني متناسب با عرف زمانة خودش؛ يعني وقتي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ، حضرت علي عليه السلام را به عنوان امام در غدير مطرح مي‌کنند که يک حالت عمومي دارد، اين همراه خودش، جشن دارد؛ تا چند روز افراد به اميرالمؤمنين عليه السلام تبريک مي‌گفتند؛ حتي بعد از اين واقعه هم، وقتي کسي خبردار مي­شد به آن حضرت تبريک مي­گفت؛ چون پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرموده بودند که حاضران به غايبان بگويند. حاجياني که به مناطق خودشان برمي‌گشتند و اين خبر مهم را به منطقة خودشان مي­رساندند، عده‌اي که تازه خبردار مي‌شدند باز هم به اميرالمؤمنين عليه السلام تبريک مي‌گفتند.

جشن گرفتن در اين روز در سيرة علما هم بود است. با اينکه عيد قربان و عيد فطر از عيدهاي اسلامي است؛ اما علاوه بر اين دو عيد، عيد غدير را بسيار گرامي مي‌داشتند.

اما نوع دوم، آغاز امامت، بعد از شهادت امام قبلي است. سيرة اهل‌بيت عليهم السلام در اين مورد چگونه بوده است؟ اول اينکه طبيعي است که ايشان به مناسبت شهادت امام قبلي، محزون بوده‌اند. شيعيان نزد امام جديد مي‌آمدند و ابتدا شهادت امام قبلي را تسليت مي‌گفتند و سپس با امام جديد بيعت مي‌کردند. امام عليه السلام با تعابير مختلف به اينها مي‌گفتند خوشحال باشيد که با ما هستيد و شيعيان هم خوشحال بودند که گمراه نشده‌اند و امام بعدي را شناخته‌اند و مثلاً هفت‌امامي نمانده‌اند؛ به خصوص تا زمان امام رضا عليه السلام که سرآغاز دوازده امامي شدنِ شيعه است؛ يعني ما هفت‌امامي و شش‌امامي داريم، اما هشت‌امامي نداريم؛ هر کسي امام رضا عليه السلام را پذيرفته است بقية ائمه را هم قبول کرده و دوازده‌امامي شده است.

البته اهل‌بيت عليهم السلام در يک فضاي حزني زندگي مي­کردند و مي­فرمودند بني‌اميه براي ما عيد نگذاشتند؛ بنابراين سيرة آنها بيشتر به تسليت‌ و حزن متمايل بوده است.

در تقويم‌هاي ايران قديم، اين روز به نام تاجگذاري امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مطرح بوده است؛ ولي پس از انقلاب اسلامي، تعبير تاجگذاري تغيير کرد. اين سخن صحيح نيست که کسي بگويد ما در بين علما، کسي را نداشتيم که به نهم ربيع اهتمام بورزد!

2. آيا اين نهم ربيع را در مقابل آن نهم ربيع درآورده‌اند؟!

خير. جشن و شادماني براي آغاز امامت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف پيش از انقلاب اسلامي هم بوده است و اصلا حادثه ديگري در نهم ربيع نبوده است. خليفة دوم در اواخر ذي‌الحجه از دنيا رفته است و ربطي به نهم ربيع ندارد؛ البته چون نهم ربيع به روز قتل خليفة دوم معروف بود، بنابراين براي برخي از سالروز آغاز ولايت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف پررنگ‌تر بود؛ اما به اين معنا نبود که آغاز امامت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مورد غفلت واقع شود؛ البته دست‌هايي در کار است؛ دست‌هايي که مي‌خواهند وحدت را برهم بزنند؛ وگرنه کساني که در نظامِ ما دم از وحدت زدند، از همه بيشتر تبيين‌گر ولايت بوده‌اند، مثل امام راحل رحمه الله ؛ اين همه از وحدت صحبت کرد، ولي خود امام رحمه الله از همه بيشتر ولايي و مبلغ ولايت بود؛ از همه بيشتر دربارة ولايت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف و ائمه عليهم السلام و ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام سخن گفت. مقام معظم رهبري هم از وحدت صحبت مي­کنند و هم در مورد جايگاه اهل‌بيت عليهم السلام ، جايگاه برتري اميرالمؤمنين عليه السلام ، جايگاه برتري اهل‌بيت عليهم السلام صحبت مي‌کنند، و يا مجالس و روضه‌هايي که در بيت خودشان برگزار مي‌کنند، هيچ‌کدام منافاتي با بحثِ وحدت ندارد؛ اما برخي از آدم‌هايي که دم از وحدت مي‌زنند، فحش هم مي‌دهند، لعن هم مي‌کنند؛ هيچ موفقيتي در جهت ترويج و تبليغ مکتب اهل‌بيت عليهم السلام و ترويج شيعه نداشته­اند.

3. بيعت چيست؟

‌بيعت از بيع مي­آيد به معناي معامله و خريد و فروش؛ قرآن مي­فرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ؛[1] برخي از مردم هستند که جان خودشان را براي رضاي خداوند متعال مي­فروشند». و يا تعبيري كه در مورد انسان وجود دارد اين است: انسان در يك نوع معامله قرار دارد، «وَالْعَصْرِ؛ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»؛ انسان در سود و زيان است. وقتي دنيا مزرعه شد، انسان دائم در حال معامله است و در سود و زيان است و دائم دارد از او كم مي‌شود و خسر يعني همين.

اگر انسان در معامله و سود و زيان است، دين، بيعِ او را جهت مي‌دهد و جهت­دهي آن، بيعت با امام است. در واقع كار دين جهت‌دهي به معاملات انسان است؛ جهت‌دهي به اينكه تو زندگي‌ات را، فكرت را، ذكرت را، وقتت را، قلمت را، عُلقه­هايت را، دغدغه­هايت را و هزينه­هاي مالي‌ات را براي چه مصرف كني؟ اگر جهت ندهي، خُسر است، مثل يخي كه دارد آب مي‌شود سرمايه­هايت هم دارد نابود مي­شود. دين جهت مي­دهد که سرمايه­هاي وجودت را به چه كسي بفروشي. امام علي عليه السلام مي‌فرمايد: «الا ان ثمنك الجنه فلا تبيعوها الا بالجنه؛ آگاه باشيد که قيمت جان شما بهشت است، پس نفروشيد آن را مگر به بهشت.» تازه اين بهاي جان شماست و بالاتر از اين روح شماست که بهاي آن، خود خداست. پس حالا كه قرار است جان ما برود، براي كه و براي چه برود؟‌ چه بخواهيم و چه نخواهيم اين جانمان دارد رايگان مي‌رود. چه خوب است که اين جانمان را به دست كسي بسپاريم كه هم خوب مديريت مي­كند و هم دوستمان دارد.

بيعت اين ثمره را هم دارد که وقتي فهميدي طرف حسابت امام حسين عليه السلام يا امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف است، رفتارت، زندگي‌ات، برخوردت، همه به او بيشتر متمايل مي‌شود.

4. آيا اين بيعت سابقه داشته است؟

چنانکه گفتيم، تجديد عهد و پيمان و بيعت با امام، سابقه داشته است؛ به عبارت ديگر، سير زندگي اهل‌بيت عليهم السلام اينگونه بوده است که هرگاه امامي به شهادت مي‌رسيد، شيعيان نزد امام بعدي مي‌آمدند و عرض ارادت مي‌کردند و ضمن عرض تسليت شهادت امام قبلي، با امام جديد هم تجديد عهد و بيعت مي‌کردند؛ حتي امامان قبل از شهادت، براي امام بعد از خود نيز از مردم بيعت مي­گرفتند؛ مثلاً پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم ، در غدير خم نسبت به حضرت علي عليه السلام از مردم بيعت گرفتند و فرمودند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه»، بعد دستور دادند که همگان بر قبول ولايت و وفاداري نسبت به آن با اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت کنند، به نقل تاريخ سه شبانه‌روز طول کشيد تا همگان توانستند با علي عليه السلام بيعت کنند؛ حتي خانم‌ها هم با قرار دادن دستشان در ظرف آبي با آن حضرت بيعت کردند و يا پيامبر فرمود: «سلّموا عَلي عَليّ بأميرالمؤمنين (بامره المؤمنين)؛ به حضرت علي به عنوان اميرالمؤمنين سلام دهيد». گاهي وقت‌ها پيامبر يا امام، نسبت به امام بعدي، از افراد عهد و پيمان خصوصي و عمومي مي‌گرفتند. جالب اينکه گاهي هم براي خودشان از مردم عهد و پيمان و بيعت مي­گرفتند؛ مثلا پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از مسلمانان همراه خويش بيعتي گرفت که بعدها «بيعت رضوان» ناميده شد. ائمه عليهم السلام هم براي امامت خودشان از مردم بيعت مجدد مي‌گرفتند يا متذکر بيعت گذشته مي‌شدند. رواياتي كه «انشدكم الله» دارد به اين موضوع برمي‌گردد. حضرت علي عليه السلام چند بار متذکر بيعت مي‌شوند؛ امام حسين عليه السلام نيز يك سال پيش از واقعة عاشورا در مِني، يادآور بيعت مي‌شود و وقتي امام حسين عليه السلام و حضرت علي عليه السلام از مردم مي‌خواهند و جواب نمي‌دهند، آنها را نفرين مي‌كنند. «انشدكم الله»، شما را به خدا قسم مي‌دهم كه شما نبوديد كه پيامبر فرمود: «اولي بكم من انفسكم»؟ چهار پنج تا از صحابة پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي‌گويند ما پيرمرد شديم و يادمان نمي‌آيد كه حضرت آنها را نفرين مي‌كند. اين نكته مهم است كه گاهي وقت‌ها امام، جامعه را به آن بيعت با خود متذكر مي‌شود.

بنابراين با نزديک شدن به ايام نهم ربيع‌الاول، آغاز امامت يگانه منجي عالم بشريت و سخن از بيعت با امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف ؛ براي کسي احساس غريبي پيش نيايد؛ زيرا تجديد عهد و بيعت براي جريان امامت امام عليه السلام چيز عجيبي نيست.■

سوتيتر:

اگر انسان در معامله و سود و زيان است، دين، بيعِ او را جهت مي‌دهد و جهت­دهي آن، بيعت با امام است. در واقع كار دين جهت‌دهي به معاملات انسان است؛ جهت‌دهي به اينكه تو زندگي‌ات را، فكرت را، ذكرت را، وقتت را، قلمت را، عُلقه­هايت را، دغدغه­هايت را و هزينه­هاي مالي‌ات را براي چه مصرف كني؟ اگر جهت ندهي، خُسر است، مثل يخي كه دارد آب مي‌شود سرمايه­هايت هم دارد نابود مي­شود.

بيعت اين ثمره را هم دارد که وقتي فهميدي طرف حسابت امام حسين عليه السلام يا امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف است، رفتارت، زندگي‌ات، برخوردت، همه به او بيشتر متمايل مي‌شود.

 


[1]. سوره بقره/ 207

 

 نظر دهید »

وقایع یکم ربیع الاول

23 دی 1391 توسط درفشان

١ ربيع الاول
١ ـ جريان ليله المبيت
٢ ـ رحلت «زينب بنت خزيمه» همسر پيامبراكرم(صلي الله عليه و اله وسلم) در مدينه
٣ ـ دفن بدن مطهر پيامبرگرامي اسلام (صلي الله عليه و اله وسلم)
٤ ـ شهادت امام حسن عسكري (عليه السلام)

 

1 ـ هجرت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و اله) از مكه به مدينه(مبدأ تاريخ اسلام)

پس از آنكه كفار قريش از جريان بيعت دوم عقبه آگاه شدند، در صدد كشتن پيامبراكرم‌(صلي الله عليه و اله) برآمدند؛ كه براي انجام دادن اين توطئه، پيشنهاد ابوجهل مورد موافقت همه سران قريش واقع شد؛ لذا از هر طايفة‌ قريشي، جوان دليري برگزيده شد تا آنها شبانه به خانه پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) حمله ور شوند و به صورت دست جمعي آن حضرت را به قتل برسانند.
خداوند به وسيله جبرئيل، پيامبرخود را از اين توطئه باخبر نمود و به او دستور داد تا شبانه مكه را به مقصد مدينه ترك كند . اين واقعه در اول ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد و بعدها به پيشنهاد اميرمؤمنان علي(عليه السلام) رويداد هجرت پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) از مكه به مدينه را مبدأ تاريخ اسلام قرار دادند.

2 ـ جريان ليلة المبيت
رسول خدا‌(صلي الله عليه و اله) در شـب اول ربيع الاول سـال سـيزده بعثت، به دسـتور پروردگار براي نجات از توطئة كفار قريش به جانب مدينه هجرت كرد. براي گمراه كردن كفار، اميرمؤمنان علي‌(عليه السلام) در بستر پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) خوابيدند و بعد از آنكه جوانان قريش به منظور كشتن پيامبر (صلي الله عليه و اله) به داخل خانة آن حضرت آمدند، در كمال شگفتي با حضرت علي‌(عليه السلام) مواجه شدند و شكست خورده، ناكام از خانه پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) خارج شدند . پس از اين رويداد، اين آيه شريفه در شأن امير مؤمنان(عليه السلام) نازل شد: وَمِنَ النّاسِ مَن يَشري نَفسَهُ ابتِغآءَ مَرضاتِ اللهِ و اللهُ رَؤُفٌ بِالعِبادِ؛ از مردم كسي هست كه جان خويش را در راه رضايت خداوند مي فروشد و خدا بر بندگان، مهربان است».
در روايتي چنين آمده است: در آن شبي كه اميرمؤمنان علي(عليه السلام) در بستر پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) خوابيد از جانب حضرت حق به جبرئيل و ميكائيل خطاب رسيد كه من بين شما دو نفر، برادري تعيين کردم و عمر يكي از شما را بيش از ديگري قرار دادم. كداميك از شما ايثار مي‌كنيد تا عمر طولاني از آن ديگري باشد؟ پس هر دو عمر طولاني را اختيار كردند. آن گاه خطاب آمد: «به زمين من نگاه كنيد و ببينيد كه چگونه علي‌بن‌ابيطالب‌(عليه السلام) حيات خويش را در راه برادرش ، رسول گرامي اسلام ‌(صلي الله عليه و اله)، ايثار نموده و به جاي او خوابيده و جان خويش را فداي او مي‌نمايد؛ پس به زمين برويد و او را از دشمنان حفظ كنيد». آنها آمدند و جبرئيل بالاي سر اميرمؤمنان‌(عليه السلام) و ميكائيل سمت پاهاي آن حضرت نشستند و ندا كردند: ‌«مرحبا! چه كسي مثل تو است اي پسر ابيطالب! خداوند بر جميع ملائكه، به تو مباهات فرمود»؛ در اينجا آية شريفه « ومِنَ النّاسِ من يشري ….» نازل شد .

3 ـ رحلت «زينب بنت خزيمه» همسر پيامبراكرم‌(صلي الله عليه و اله) در مدينه

زينب بنت خزيمه، پس از آنكه شـوهر اولـش در جنگ اُحد به شهادت رسيد، سعادت ازدواج با پيامبرگرامي اسلام‌(صلي الله عليه و اله) را پيدا كرد كه البته اين ازدواج هم چند ماه بيشتر طول نكشيد و در اول ربيع الاول سال چهارم هـ .ق. دار فاني را وداع گفت. شايان ذكر است كه اين بانوي بزرگوار از كثرت مهرباني و اطعام و صدقه بر مسکينان، فقرا و درماندگان به « اُمّ المساكين» شهرت يافته بود.

4 ـ دفن بدن مطهر پيامبرگرامي اسلام (صلي الله عليه و اله)
در نيمة شب اول ماه ربيع الاول سال 11 هـ .ق. بدن پاك پيامبرعظيم الشأن اسلام، حضرت محمد بن عبد الله (صلي الله عليه و اله)، توسط اميرمؤمنان علي‌(عليه السلام) به خاك سپرده شد. شيخ مفيد مي‌نويسد: ‌«بيشتر مردم در دفن پيامبرخدا‌(صلي الله عليه و اله) حاضر نشدند و نماز بر آن حضرت نخواندند؛ چه اينكه بين انصار و مهاجر مشاجره در امر خلافت بود» .
آري ! مصيبت و فاجعة غم انگيز رحلت پيامبرگرامي اسلام‌(صلي الله عليه و اله) از يك طرف و بي احترامي و بي توجهي مردم به مراسم تدفين آن جناب ـ بلكه مناظره و اختلافشان بر سر جانشيني پيامبر‌(صلي الله عليه و اله) ـ از طرف ديگر، دل اهل بيت آن حضرت (عليهم السلام) به خصوص اميرمؤمنان علي‌(عليه السلام) را سخت آزرد.
اَعمَش مي‌گويد:‌ «پيامبرشان از دنيا رفت و مردم همّ و غمي جز انتخاب خليفه نداشتند. عده‌اي مي‌گفتند: امير از ماست و طايفه‌اي ديگر نيز مي‌گفتند:‌ امير از ماست».
عبد الله بن حسن مي‌گويد:‌ «به خدا سوگند ابوبكر و عمر بر پيامبر(صلي الله عليه و اله) نماز نخواندند و سه روز بدن مبارك آن حضرت دفن نشد ولي با اين حال، اهل سقيفه مشغول كار خود بودند!»
اميرمؤمنان‌(عليه السلام) بُريده اسلمي را براي خبر كردن آنها فرستادند ولي اعتنا نكردند و بعد از دفن پيامبر خدا ‌(صلي الله عليه و اله) بيعت كردن آنان هم تمام شد.
عايشه نيز در اين باره اقراري دارد كه بسيار قابل توجه است؛ او مي‌گويد: « به خدا سوگند! ما از دفن پيامبر(صلي الله عليه و اله) با خبر نشديم تا اينكه صداي بيل و كلنگ را در شب چهارشنبه از حجرة آن حضرت شنيدم».

5 ـ شهادت امام حسن عسكري (عليه السلام)
بنا بر روايتي در اولين روز ربيع الاول سال 260 هـ .ق. شهادت امام حسن عسكري‌(عليه السلام) واقع شد. آن امام غريب در 28 سالگي به دست معتمد عباسي مسموم شدند و به شهادت رسيدند و در كنار مرقد مطهر پدر بزرگوارشان امام هادي (عليه السلام) در سامرا به خاك سپرده شدند.

 1 نظر

وقایع 30 صفر

22 دی 1391 توسط درفشان

وقایع سی ام ماه صفر

شهادت حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)


در روز آخـر صفر سـال 203 هـ .ق. هشـتمین اختر تابناک امامت و ولایت، امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام)به شهادت رسیدند. پس از این كه مأمون با تحمـیل ولایـت عهـدی خویـش نتوانسـت به هـدف خود برسـد، تصمیم به قتل امام گرفت.


احمد بن علی انصاری می‌گوید: از ابوصلت پرسیدم: «چگونه مأمون تصمیم به قتل امام رضا(علیه السلام) گرفت؟» او گفت:« … مأمون ولایت عهدی را بدین علت به امام داد كه به مردم نشان دهد آن حضرت به دنیا رغبت دارد، و با این کار از چشم مردم بیفتد. اما از امام جز آن چه برتری او را بر مأمون نشان می‌داد، چیزی برای مردم آشكار نمی‌شد؛ لذا او دست به دعوت و جلب متكلمان تمامی سرزمین‌های اسلامی زد تا به وسیلة آنان، امام(علیه السلام) را از نظر علمی محكوم نماید و از این رهگذر ،‌ كاستی آن حضرت میان عامه ثابت شود؛ ولی امام با هیچ عالم یهودی و نصرانی و … روبه رو نمی‌شد مگر آن كه بر او برتری می‌یافت؛ مردم می‌گفتند: آن حضرت شایسته‌تر از مأمون برای تصدی خلافت است. جاسوسان نیز این مطالب را به اطلاع او می‌رساندند… بدین ترتیب مأمون نقشة مسموم ساختن امام را کشید».


شكوه و عظمت امام در ژرفای دل مردم جای گرفته بود و در ماجرای نماز عید فطر بر مأمون آشكارتر گردید. احساس خطری كه مأمون از این حادثه كرد، او را به فكر انداخت باید امام را محدودتر کند و با دقت بیشتری زیر نظر داشته باشد.
از عبدالسلام هروی چنین نقل شده است: «به مأمون خبر دادند كه امام رضا (علیه السلام) مجالس كلامی صورت داده است و هر روز تعداد بیشتری از مردم شیفتة آن بزرگوار می‌شوند. به همین دلیل مأمون دستور داد تا مردم را از مجالس امام (علیه السلام) طرد كنند».


امام از این کار به شدت ناراحت شدند تا جایی که در حق مأمون این گونه نفرین كردند: «ای پدید آوردندة زمین و آسمان‌ها؛ ‌ای پروردگاری كه دارای قدرت بی پایان هستی؛ ای پروردگاری كه تغییر و تبدیل در او راه ندارد،‌ ای پروردگار بلند مرتبه درود و رحمت فرست بر كسی كه من را با صلوات و درود به او، ‌شرافت دادی و از كسی كه به من ستم روا داشت و مرا سبك كرد و شیعة مرا از در خانة‌ من راند و متفرق كرد، انتقام بگیر» .


نمونه‌های فراوان دیگری از آزار و اذیت امام توسط مأمون وجود دارد، تا آنجا که نقل شده است: امام رضا علیه السلام در هر جمعه كه از مسجد جامع برمی‌گشتند، به همان حال عرقدار و غبارآلود دست‌ها را به درگاه الهی بلند می‌كردند و می گفنند: «پروردگارا! اگر فرج و گشایش امر من در مرگ من است، پس همین ساعت در آن تعجیل فرما!»


آن حضرت پیوسته در غم و غصه بودند تا آنجا که نقل شده است سرانجام دعای حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) برای خلاصی خویش در آخرین روز ماه صفر سال 202هـ .ق. یا به نقلی 203 هـ .ق. به اجابت رسید و آن حضرت توسط مأمون مسموم شدند و به شهادت رسیدند.


ابن حبّان، ‌از محدثان معروف اهل سنت، می‌نویسد: « علی بن موسی الرضا(علیه السلام) به وسیله سمی كه مأمون به آن حضرت خوراند، وفات یافت… . قبر او در سناباد خارج نوقان است. من بارها آن را زیارت كرده ام. وقتی توس بودم‌، هیچ مشكلی بر من وارد نمی‌شد مگر این كه به زیارت قبر علی بن موسی الرضا(علیه السلام) رفته، از خدا گشایش آن را می‌خواستم و به اجابت می‌رسید و سختی از من برطرف می‌شد» و سپس می‌نویسد: «این چیزی است كه بارها آن را تجربه كرده ام و نتیجه گرفته ام؛ خدا ما را با محبت رسول خدا و اهل بیتش بمیراند!»

 نظر دهید »

دعاي امام صادق (ع) براي زوار امام حسين (ع)

12 دی 1391 توسط درفشان

 

معاویة بن وهب (از اصحاب امام صادق علیه‎السلام) می‎گوید:

خدمت آن حضرت رسیدم. در مصلای خود در خانه‎اش نشسته بود و پس از نماز با خداوند راز و نیاز می‎کرد. از جمله (در دعا نسبت به زائران قبر حسین علیه‎السلام) می‎گفت:

«خدایا زائران قبر حسین را بیامرز، اینان که در این راه، پول خرج می‎کنند، بدن‎های خود را در این راه در معرض قرار می‎دهند… خدایا رحمت کن بر چهره‎هایی که آفتاب، رنگ آنها را تغییر داده، صورت‎هایی که متوجه قبر ابا عبدالله است، چشم‎هایی که در محبت ما اشک می‎ریزد… خدایا این جان‎ها و بدن‎ها را به تو می‎سپارم، تا کنار حوض کوثر به هم برسیم… .»

الکافی : ج4 ص 582
بحارالانوار، ج ۹۸،۵۲ و ۸

 1 نظر

چرا سر امام حسین(ع) بر نیزه آیه «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم کانوا من آیاتنا عجبا» را می خواند؟

07 دی 1391 توسط درفشان

بدون شک سخن گفتن سر مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ یکی از معجزات آن بزرگوار می باشد و این اتفاق دو بار صورت گرفته است. یک بار در کوفه و مرتبه بعد در شام. شیخ علی نمازی می نویسد سر امام حسین ـ علیه السلام ـ در کوفه این آیه را خواند «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقیم (1)کانوا من آیاتنا عجبا» آیا گمان‌ کردی‌ اصحاب‌ کهف‌ و رقیم‌ از آیات‌ عجیب‌ ما بودند(2)
 و در دمشق سخن گفت «اعجب من اصحاب الکهف قتلی و حملی(3)
همان طور که می دانیم «معجزه امر خارق العاده ای است که برای اثبات حق و همراه با تحدی (دعوت به مقابله) تحقق پیدا می کند.»(4) برای سخن گفتن سر مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ و این که چرا آیه مذکور را خواند می توان چند دلیل را به عنوان احتمال ذکر کرد.
1 _ سخن گفتن سر مقدس امام حسین ـ علیه السلام ـ نشانه حقانیت آن حضرت و الهی بودن قیام ایشان می باشد. سر حضرت سخن گفت تا کمکی باشد برای اثبات حق و حقانیت حضرت.
۲_ احتمال دوم این که حضرت می خواهد بگوید، هر چند سر از بدن ما جدا کردند و بالای نیزه قرار دادند اما ما هنوز زنده هستیم. حیات ما جاودانی و همیشگی است. حرث بن وکیده می گوید: من همراه با کسانی بودم که سر حسین ـ علیه السلام ـ را حمل می کردند شنیدم که می فرماید: «ام حسبت ان اصحاب … . » من در خودم شک کردم که آیا من دارم صدای ابی عبدالله را می شنوم؟ حضرت به من فرمود: ای فرزند وکیده آیا نمی دانی که ما ائمه نزد پروردگارمان زنده هستیم؟»(5)
۳ _ احتمال سوم این است که حضرت می خواهد این نکته را برساند که شهادت من به دست مسلمانان، کسانی که من با آنها مذهبم یکی است، کسانی که به دین جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ می باشند و هنوز از رحلت جدم بیش از پنجاه سال نگذشته است و … بسیار عجیب تر از داستان اصحاب کهف است. منهال بن عمرو می گوید: سر امام حسین ـ علیه السلام ـ را در دمشق دیدم … که این سخن را گفت: اعجب من اصحاب الکهف قتلی و حملی»(6)
یعنی به شهادت رساندن من و بر نیزه کردن سرم از امر اصحاب کهف عجیب تر و شگفت انگیز تر است» من پسر دختر پیامبر هستم که مرا و اصحابم را بین دو نهر آب با لبهای تشنه سر بریدند و به شهادت رساندند.
و می توان گفت که امام با این اعجاز می خواست ثابت کند که حق هرگز نابود نمی شود بلکه همیشه زنده است.
————————–
(1)رقیم‌” از “رقم‌” است‌ که‌ به‌ معنای‌ نوشتن‌ و خطّ است‌. پس‌ رقیم‌ در اصل‌ “مرقوم‌” بوده‌ است‌. از ظاهر این‌ داستان‌ در ذیل‌ این‌ آیه‌ و آیات‌ بعد برمی‌ آید که‌ اصحاب‌ کهف‌ و رقیم‌ جماعتی‌ بوده‌اند که‌ هم‌ اصحاب‌ کهف‌ نامیده‌ شده‌اند، و هم اصحاب‌ رقیم‌. اصحاب‌ کهف‌ نامیده‌ شدند، به‌ خاطر این‌ که‌ در کهف‌ (غار) منزل‌ کردند و اصحاب‌ رقیمشان‌ نامیدند. برای‌ این‌ که‌ داستان‌ آنها در سنگ‌ نوشته ای در آن‌ ناحیه‌ پیدا شده‌ است‌، به‌ همین‌ جهت‌ اصحاب‌ رقیم‌ یعنی‌ اصحاب‌ نوشته‌ شدگان‌.
ترجمه تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج13، ص 410 - 415 ، با اقتباس و تلخیص.
(2)سوره کهف : ایه 9
(3) شیخ علی النمازی، مستدرک سفینه البحار، قم، موسسه النشر الاسلامی، لجامعه المدرسین، ۱۴۱۹، ج ۹، ص ۱۷۲٫
(4) محمد حسین طباطبایی، اعجار قرآن، بی جا، نشر فرهنگی رجا، ۱۳۶۲، ص ۱۱۶٫
(5)شیخ الشریفی، موسوعه کلمات الامام الحسین ـ علیه السلام ـ چاپ سوم، قم، دار المعارف، ۱۴۱۶، ص ۵۲۳٫
(6)همان، ص ۵۲۳٫

منبع:جنبش سایبری 313

 1 نظر

فرجام قاتلان امام حسین(ع) + جدول

07 دی 1391 توسط درفشان

دهم محرم سال ۶۱ هجری، حادثه‌ عظیم قیام عاشورا، شهادت حسین بن علی علیه‌ السلام و هفتاد و دو تن از یاران باوفای ایشان رقم خورد. قیامی که حضرت اباعبدالله(ع) برای برپایی و اقامه دین مبین اسلام، همراه خانواده خویش، حج خود را نیمه ‌تمام رها کرد و برای ادای رسالت مهمی به سوی کربلا حرکت کرد.
افراد بسیاری در واقعه عظیم عاشورا به ایفای نقش در جبهه حق و باطل پرداختند. آنهایی که دل در گروی محبوب حقیقی نهاده بودند، در یاری امام زمان خویش بر یکدیگر سبقت ‌گرفته، عاشقانه از حریم ولایت و حرمت فرزند رسول خدا(ص) دفاع و حمایت کردند.
اما گروهی که فریفته مال و مقام دنیوی شده بودند در جبهه مقابل حق، ایستادند و سرنوشتی ذلت ‌بار را برای خود در دنیا و آخرت رقم زدند.
«تکیه خبر» با استناد به دانشنامه ۱۴ جلدی امام حسین(ع)، فهرستی از اصلی ‌ترین دشمنان کاروان حسینی(ع) و چگونگی مرگ آنان تهیه کرده است که در جدول زیر ارائه می ‌شود:

منبع : فارس

 نظر دهید »

امام حسن(علیه السلام ) و یاران خائن

30 آذر 1391 توسط درفشان

 

یکی از علل اصلی ناموفق بودن قیام¬ها و حتی جنگ¬ها، خیانت افراد خودی است که امروزه آنان را در اصطلاح سیاسی، نظامی و امنیتیِ “ستون پنجم دشمن” می¬نامند. نقش ستون پنجم در دوره امام حسن(ع) بسیار واضح است. اگر خیانت برخی از یاران و سپاهیان آن حضرت نبود، معاویه هرگز فرصت آن را پیدا نمی¬کرد که به اهداف شوم و ضد اسلامی خود برسد. در این میان اقدامات برخی از یاران و سپاهیان امام حسن مجتبی (ع) نه تنها جلوی معاویه را نگرفت، بلکه او را در رسیدن به اهداف شومش تحریض نمود.
خلافت امام حسن مجتبی(ع)
امام حسن(ع) امام دوم شیعیان در سال چهلم هجری پس از شهادت امام علی (علیه السلام) به خلافت ظاهری رسید.[1] دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت، همچون دوره خلافت امام علی (ع) مملوّ از فعالیت ستون پنجم دشمن است، که با فعالیتشان مانع از پیروزی قاطع امام علی (ع) در برابر معاویه ستمگر شدند.
دوره خلافت امام حسن(ع)، دوره¬ای بود که فعالیت منافقان، خیانت¬کاران و جاسوسان در آن به حد اعلای خود رسیده بود. از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن(ع) برخواسته بود و از سوی دیگر، در پی جنگ¬های سه¬گانه امام علی(ع) و به شهادت رساندن بیشتر یاران با وفای اهل البیت(ع) در “غارات” مانند مالک اشتر و محمد بن ابی بکر و افراد دیگر اوضاع برای سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود.
با وجود تمام این شرائط، امام حسن(ع) تصمیم نهایی برای جنگ با معاویه را در سخنرانی خود در مسجد کوفه اعلام نمود. مردم کوفه آنقدر در رفتن به جنگ سستی نمودند، تا اینکه پیرمردی به نام عدی بن حاتم، به پا خواست و جملاتی به کوفیان گفت و به تنهایی و به اطاعت از فراخوان امام عازم (پادگان) نخیله شد و به دنبال او عده ای از قبیله طی و دیگر قبایل به ناچار به راه افتادند.[2]
امام پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه جاسوسانی از سوی معاویه در کوفه و بصره شد، که پس از شناسایی این دو نفر دستور قتل آنان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه ای به معاویه اين چنین نوشت:
…گویا خواهان جنگ هستی، بزودی آن را دیدار خواهی کرد پس چشم به راه باش…[3]
اما برنامه معاویه به طور دیگری طراحی شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهی فراهم ساخته و به سوی کوفه حرکت کرده بود. نقشه معاویه آن بود که حضرت را مخفیانه به قتل برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد به همین منظور چهار نفر تروریست منافق به نام¬های عمرو بن حریث و اشعث بن قیس و حجر بن الحارث و شبث ربعی را اغوا کرد و جداگانه به این کار مامور نمود. امام حسن(ع) خیلی زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباس¬هایش زره پوشید. یکی از منافقین، امام را در موقع نماز هدف قرار داد اما نتوانست کاری از پیش ببرد چون زره از نفوذ تیر در بدن امام جلوگیری نمود.[4] طرح دیگر معاویه استفاده از شگردی بود که در صفین او را به پیروزی رساند. به همین منظور سعی کامل نمود تا در میان یاران امام و سپاهیانش نفوذ کند.
یاران خائن
یاران امام در پیروزی بدون دردسر معاویه نقش اساسی را ایفاء نمودند. در این میان عملکرد یکی از کسانی که امام حسن (ع) به او اطمینان کامل نموده و فرماندهی سپاهش را به او واگذار کرده بود از دیگران به مراتب پررنگتر است. او کسی جز عبیدالله بن عباس نبود.
عبیدالله بن عباس فرمانده لشگر امام حسن (ع) نتوانست در برابر پیشنهادهای معاویه مقاومت کند و به راحتی فریب خورد و با عده¬ای زیادی از زیردستان خود در حدود هشت هزار نفر شبانه به اردوگاه معاویه پیوست و سپاهیان امام را بدون فرمانده رها نمود.[5] این درحالی بود که در دوره امام علی (ع) فرستاده معاویه به مکه دو فرزند خردسال عبیدالله بن عباس را سر بریده بود.[6] انتظار آن بود که عبیدالله نه به خاطر امام بلکه به خاطر دو فرزندی که معاویه از او کشته بود به معاویه نپیوندد، ولی دنیا طبی او تمام خاطرات تلخش را نیز به فراموشی سپرد.
صبحگاه وقتی سپاه امام برای نماز حاضر شدند، عبیدالله بن عباس غایب بود. ناچار شخص دومی که از سوی امام(ع) به عنوان جانشین عبیدالله منصوب شده بود و قیس بن سعد بن عباده انصاری نام داشت، فرماندهی سپاه را به عهده گرفت و نماز جماعت را به جا آورد. وسوسه¬های معاویه در خصوص قیس سازگار نشد. ولی معاویه که به مقصود نهایی خود نرسیده بود با شایعه سازی توسط جاسوسان خود در میان سپاه قیس باعث سردرگمی و کلافگی آنان شد.[7]
با فرار عبيدالله ابن عباس و ديگر فرماندهان سپاه امام حسن(ع) شرايط بسيار نامطلوبي پديد آمد، امام(ع) كه براي جمع آوري سپاه به مدائن رفته بود نه تنها موفق به انجام اين كار نشد، بلكه عده¬ای از سپاهیانش بر او شوریدند و به خيمه¬اش ريخته به غارت پرداختند، آنان حتي سجاده زيرپاي حضرت را ربودند و “عبدالرحمن ازدي” رداي آن حضرت را از دوشش كشيد،‌ حضرت بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شده و در ساباط به راه افتاد. همینکه به “مظلم ساباط” رسید نااگاه یکی از خوارج به نام جراح بن سنان پيش آمد،‌ لگام اسب حضرت را گرفت و گفت حسن تو نیز همانند پدرت کافر شدی و خنجري مسموم به ران مبارك حضرت زد كه تا استخوان شكافته شد. [8] این ضربت به طوری سهمگین بود که حضرت بسیار رنجور و بیمار گشت.[9]
بالاخره همان عواملی که امام علی (ع) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت، دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن(ع) تحمیل ساخت. گرچه امام مقاومت زیادی نمود، ولی آن حضرت موقعی تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذارند.[10] امام حسن(ع) پس انجام صلح با معاویه، حکومت کوفه را رها نموده و در مدینه¬الرسول رحل اقامت افکند. با این حال معاویه آن حضرت را به حال خود رها نکرد و او را با جاسوسان و عمال خود زیر نظر گرفت و در نهایت با اغوای یکی از زنان آن حضرت بنام جعده، زهر به آن حضرت خورانید و دردانه زهرای اطهر را به شهادت رساند.[11]

منبع: سایت سبطین، حجت الله فضلی

[1] - محمد بن نعمان شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، علمیه اسلامی، ج2، ص 5
[2] -ابی الفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، کاظم المظفر،قم، دارالکتاب، چاپ دوم، ص 39
[3] - شیخ مفید، همان
[4] - مجلس، محمد باقر؛ بحارالانوار بیروت ، الوفا، چاپ دوم 1403 ،ج44 ،ص33
[5] - همان ،ص51 و یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب؛ تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، چاپ هشتم، 1378، ج2، ص141
[6] - یعقوبی، همان، ج2، ص107
[7] - ابوالفداء اسماعیل بن عمره بن کثیردمشقی، البدایه والنهایه، بیروت، دارالفکر، 1407، ج8، ص15
[8] - شیخ مفید، همان، ص8 و ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالثراث1378، ج5 ص195
[9] - یعقوبی، همان، ص142
[10] - طبری ، همان
[11] -شیخ مفید، همان، ص12

 نظر دهید »

علم حضرت زينب (س)

25 آذر 1391 توسط درفشان

 

باسمه تعالی

      علم از صفات بشری است که اساس و زیربنای اسلام را در کنار توحید تشکیل می دهد و آموزش آن در اسلام بر تمام زنان و مردان واجب شده است و هر انسانی که دارای علم باشد به تفضل خاص می رسد . قرآن کریم در این رابطه می فرماید :


یرفع الله الذین امنوا منک و الذین اوتو العلم درجات . (خداوند مقام اهل ایمان و دانشمندان را رفیع می گرداند)
       در اینجا علم لدنی منظور است که از راه تزکیه و تهذیب نفس و نیز از افاضات الهی حاصل می شود که نوعاً جوشش و پیدایش آن از دل است و قطعاً زینب کبری (س) ، ستاره ی درخشانی بود که در آسمان علم ، تقوی و عمل طلوع کرد و در سایه ی تعلیمات معلمان بزرگ وحی و در مکتب نبوت و امامت از منبع علوم غیبی سیراب گشته و دعای پیامبر (ص) در حق او به استجابت رسید ، دعایی که پیامبر (ص) ضمن عقد امام علی (ع) و حضرت زهرای مرضیه (س) از خداوند مسئلت داشت که دلهای آن دو را به هم نزدیک گرداند و از هر گونه اختلاف و افتراق باز دارد و فرزندان و نسلشان را کلیدهای رحمت و معدن حکمت و دانش قرار دهد . از شواهد و قراین موجود بر علم لدنی حضرن زینب (س) ، بیان حضرت سجاد (ع) در کوفه است ، زمانی که سفیر کربلا ، خطبه ی آتشین و کوبنده ی خود را ایراد نمود و آن حضرت فرمود : { یا عمتی اسکتی بحمدالله انت عالمه ی غیر معلمه و فهمه غیر مفهمه } .


       خطبه های ایشان در کوفه و شام اسناد گویایی هستند که علما و بزرگانی از رسیدن به اول درجه ایی از معارف و علم آنها عاجزاند و این اقراری برای عجز ادراک بزرگی مقام علمی آن علیای مخدره کافی است . حضرت زینب (س) ، دخت علی (ع) عالمه ی غیر معلمه ای بودند که نظیر نداشت و هر گاه لب به سخن می گشود ، گویا علی (ع) است که در حال سخن گفتنی بود و به این منظور سرسخت ترین دشمن این خاندان ، یزیدبن معاویه درباره ی علم و فصاحت آنان می گفت : آنان خاندانی هستند که فصاحت و دانش را از پیامبر به ارث برده و از کودکی به همراه داشته اند و این بهره ای الهی و کمال ذاتی است که خداوند به آن عنایت کرده است . { ذالک فضل الله یوتیه من یشاء من عباده } .


       عقیله ی بنی هاشم از همان ابتدائی که خداوند او را آفریده روح لطیفش را چشمه ی علمی قرار داد بطوری که روایات متعددي آمده است كه حضرت زينب (س) از كودكي داراي علم و فضيلت بودند. در كتاب حضرت زينب (س) شیخ جعفر نقدی آمده است : روزی امیرالمؤمنین (ع) حضرت زینب (س) را در سن طفولیت بر زانوی خود نشانید و از او خواست بگوید : « احد » . زینب (س) تکرار کرد و مکرراً از او خواست بگوید : « اثنین » ، امّا زینب (س) ممانعت کرد و در جواب پدر فرمود : زبانی که به گفتن احد گردش کرد ، چگونه اثنین بگوید و دیگر آن که ابن ابی الحدید در جلد 16 شرح نهج البلاغه ، خطبه ی مفصل و تاریخی فدکیه را از دختر 5 ساله ی او ، حضرت زینب (س) نقل فرموده اند و در این زمینه علما و اندیشمندان و محدثین بزرگ اهل سنت اتفاق نظر دارند که زینب (س) زنی فوق العاده باهوش ، عاقل و فصیح و بلیغ بودند و مقام علمی او به آنجا رسید که به وصیت امام حسین (ع) ، نیابت خاصه در کربلا داشته اند و مرجعیت حدیثی و علمی مردم تا بهبودی حضرت سجاد (ع) گشتند.

السلام علیک یا عقیله بنی هاشم

مقاله ی علم حضرت زینب (س) - سیده امل موسوی حیدری - پایه سوم (سطح2)
حوزه علمیه الزهراء (س) - اهواز

 

 2 نظر

امام سجاد ( عليه السلام ) از كربلا تا شهادت

22 آذر 1391 توسط درفشان

در زندگى پرفراز و نشيب امام زين ‏العابدين عليه السلام نكات بسيار مهمى براى بحث و بررسى وجود دارد. در اينجا گوشه‏ اى از نقش احياگر سيدالساجدين حضرت امام زين‏ العابدين عليه السلام را از كربلا تا شهادت در چند محور به صورت گذرا مورد بررسى قرار مى‏دهيم :

1 - بيمارى امام سجاد عليه السلام
2 - نقش آن حضرت در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
3 - حضور ايشان در جمع اسراى اهل بيت عليهم السلام
4 - خطبه‏ هاى حضرت سجاد از كربلا تا مدينه
5 - شهادت آن امام همام
الف - بيمارى امام سجاد عليه السلام
برخى از مورخان معتقدند كه امام زين ‏العابدين عليه السلام در واقعه جان‏گداز و خونين كربلا 24 ساله بوده است و بعضى ديگر نوشته‏ اند كه از سن مباركش 22 سال مى‏ گذشت. محمد بن سعد در كتابش مى ‏نويسد:
«على بن الحسين عليهما السلام در واقعه كربلا همراه پدرش بود و در آن هنگام از عمر شريفش 23 سال (1) مى‏گذشت. فرزند ايشان، امام محمد باقر عليه السلام كه امام سجادعليه السلام از كربلا تا شهادت همراه پدر بود، سه يا چهار ساله بود. امام زين ‏العابدين در آن هنگام به سبب بيمارى در جهاد شركت نكرد و خداوند او را براى هدايت مسلمانان نگه داشت و نسل رسول الله‏ صلى الله عليه وآله از فاطمه ‏عليها السلام در ذريه امام حسين عليه السلام به امام سجاد عليه السلام و اولاد او منحصر گرديد.» (2)
شيخ مفيد در اين باره مى‏گويد:
«همين كه امام حسين عليه السلام شربت‏ شهادت نوشيد، شمر به قصد كشتن امام سجاد عليه السلام نيز حمله برد. امام زين ‏العابدين عليه السلام در بستر بيمارى به سر مى‏برد و حميد بن مسلم به دفاع پرداخت و حمله شمر را مانع گرديد. عمر بن سعد آن حضرت را در حالى كه از بيمارى رنج مى‏برد با اهل بيت‏ به كوفه انتقال داد.» ( 3)
امام سجاد عليه السلام در قيام خونين كربلا مدت كوتاهى - بنا به مشيت الهى - بيمار بود و پس از بهبودى، مدت 35 سال امامت و زعامت جامعه مسلمين را تداوم بخشيد. اين كه برخى اين امام همام را دائم‏ المريض معرفى كرده ‏اند تا آنجا كه در اذهان عوام اين قضيه مانده است، در حقيقت نسبت‏ به امام چهارم عليه السلام و فداكارى ‏هاى ايشان بى‏ توجهى كرده ‏اند.
ب: نقش امام سجاد در زنده نگهداشتن قيام عاشورا
از آن جا كه شهادت سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و ياران باوفايش از منظر عمومى، آثار ويرانگرى براى حكومت‏ بنى ‏اميه داشت و مشروعيت آن را زير سؤال برده بود و نيز براى اين كه اين تراژدى غم‏بار به دست فراموشى سپرده نشود، امام چهارم با گريه بر شهيدان نينوا و زنده نگهداشتن ياد و خاطره جانبازى آنان اهداف شهيدان كربلا را دنبال مى‏ كرد. ظمت ‏حادثه كربلا و قيام جاودانه عاشورا به قدرى دلخراش بود كه شاهدان آن مصيبت عظيم تا زنده بودند آن را فراموش نكردند.
هر وقت امام مى‏خواست آب بياشامد، تا چشمش به آب مى‏افتاد، اشك از چشمانش سرازير مى‏شد. هنگامى كه سبب گريه آن حضرت را مى‏پرسيدند مى‏فرمود: «چگونه گريه نكنم، در حالى كه يزيديان آب را براى وحوش و درندگان بيابان آزاد گذاشتند ولى به روى پدرم بستند و او را تشنه به شهادت رساندند.»
بزرگ مبلغ قيام عاشورا، حضرت امام سجاد عليه السلام، با سخنرانى و خطبه‏هاى آتشين خود توانست نهضت‏حق‏طلبانه سالار شهيدان را از هجوم تحريف نجات بخشد. اينك بعد از گذشت پانزده قرن همچنان اين قيام، پرشكوه و جاودانه است.
ج - حضور ايشان در جمع اسراى اهل‏بيت عليهم السلام
پس از عاشورا حضرت سجاد را همراه ديگر اسرا به سوى كوفه حركت دادند. آمار دقيقى از اسيران در دست نيست. برخى مورخان تعداد زنان را 64 نفر تا 84 نفر و تعداد مردان و كودكان پسر را 12 تا 14 نفر نوشته‏اند (4) كه با چهل شتر - كه هر شتر هودجى بى‏سر پوش بر آن‏ها بسته بودند - حمل مى‏شدند. (5) همه آن‏ها در زنجير بوده يا با ريسمان بسته بودند. (6) تنها مرد كاروان اسيران، حضرت سجادعليه السلام بود. دشمن نسبت‏به ايشان سخت‏گيرتر عمل مى‏كرد. آن چنان كه مورخان نوشته‏اند: امام زين‏العابدين عليه السلام را بر شترى برهنه سوار كرده بودند و دست‏هاى مبارك آن حضرت را بر گردن وى بسته، بر تن او زنجير نهاده و (7) هر دو پاى او را به شكم شتر بسته بودند. (8)
بعضى از مورخان، ورود قافله اسرا به شهر كوفه را دوازدهم محرم سال 61 ه . ق ذكر كرده‏اند و بعضى ديگر شانزدهم و هفدهم محرم نوشته‏اند. (9)
د - خطبه‏ها و سخنرانى‏ها
سخنان انقلابى حضرت سجاد عليه السلام با كوفيان
امام زين‏العابدين عليه السلام در مدت اقامت‏خويش در كوفه، دو بار سخن گفت; بار نخست هنگامى بود كه جارچيان حكومت، مردم را براى تماشاى اسيران، فراخوانده بودند. اين در حالى بود كه براى اسرا در كنار شهر كوفه، خيمه زده بودند. على‏بن الحسين عليه السلام از خيمه بيرون آمد و با اشاره از مردم خواست تا آرام شوند. امام عليه السلام سخنش را با ستايش پروردگار آغاز كرد و بر پيامبرصلى الله عليه وآله درود فرستاد و سپس چنين فرمود:
«ايها الناس، من عرفنى فقد عرفنى! و من لم يعرفنى فانا على بن الحسين المذبوح بشط الفرات من غير ذحل و لا ترات، انا ابن من انتهك حريمه و سلب نعيمه و انتهب ماله و سبى عياله، انا ابن من قتل صبرا فكفى بذلك فخرا.
ايها الناس، ناشدتكم بالله هل تعلمون انكم كتبتم الى ابى و خدعتموه، و اعطيتموه من انفسكم العهد و الميثاق و البيعة؟ ثم قاتلتموه و خذلتموه فتبا لكم ما قدمتم لانفسكم و سوء لرايكم، باية عين تنظرون الى رسول الله‏صلى الله عليه وآله; (10)
اى مردم! آن كه مرا مى‏شناسد كه مى‏شناسد; و آن كه مرا نمى‏شناسد، من على فرزند حسين عليه السلام هستم. همان كه در كنار نهر فرات سر مقدسش را از بدن جدا كردند بى‏آن كه جرمى داشته باشد و حقى داشته باشند!
من فرزند آن آقايى هستم كه حريم او هتك شد; آرامش او ربوده شد; و مالش به غارت رفت و خاندانش به اسارت رفت.
من فرزند اويم كه [ دشمنان انبوه محاصره‏اش كردند و در تنهايى و بى‏ياورى بى‏آن كه كسى را داشته باشد تا به ياريش برخيزد و محاصره دشمن را براى او بشكافد] به شهادتش رساندند. البته اين گونه شهادت (شهادت در اوج مظلوميت و حقانيت) افتخار ماست.
هان، اى مردم! شما را به خدا سوگند، آيا به ياد داريد كه نامه‏هايى را براى پدرم نوشتيد و او را خدعه كرديد؟ و [در نامه‏هايتان] با او عهد و پيمان بستيد و با او بيعت كرديد؟ سپس با او به جنگ برخاستيد و دست از يارى او برداشتيد. واى بر شما! از آنچه براى آخرت خويش تدارك ديده‏ايد! چه زشت و ناروا انديشيديد [و توطئه چيديد!] به چه رويى به رسول الله‏صلى الله عليه وآله خواهيد نگريست؟»
سخنان امام چهارم كه به اين جا رسيد، صداى كوفيان به گريه بلند شد و وجدان‏هاى خفته براى چندمين بار بيدار شد. آن‏ها يكديگر را سرزنش مى‏كردند و به همديگر مى‏گفتند: تباه شديد و نمى‏دانيد.
امام سجاد عليه السلام در ادامه سخنانش فرمود:
«خدا بيامرزد كسى را كه پند مرا بپذيرد و به خاطر خدا و رسول به آن چه مى‏گويم عمل كند، چرا كه روش رسول خداصلى الله عليه وآله براى ما الگويى شايسته است.» و به اين آيه قرآن استناد كرد: «و لكم فى رسول الله اسوة حسنة‏»
قبل از اين كه سخنان حضرت به پايان برسد; كوفيان ابراز هم دردى كردند و يك صدا فرياد برآوردند:
اى فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله! ما گوش به فرمان شما و به تو وفاداريم; از اين پس مطيع فرامين تو هستيم; با هر كه فرمان دهى مى‏جنگيم; با هر كه دستور دهى صلح مى‏كنيم و ما حق تو و حق خودمان را از ظالمان مى‏گيريم.
امام زين‏العابدين عليه السلام در پاسخ سخنان ندامت‏آميز و شعارگونه كوفيان فرمود:
«هرگز! (به شما اعتماد نخواهم كرد و گول شعارها و حمايت‏هاى سراب‏گونه شما را نخواهم خورد) اى خيانت كاران دغل باز! اى اسيران شهوت و آز! مى‏خواهيد همان پيمان‏شكنى و ظلمى را كه نسبت‏به پدران من روا داشتيد، درباره من نيز روا داريد؟
نه به خدا سوگند! هنوز زخمى را كه زده‏ايد، خون فشان است و سينه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان. طعم تلخ مصيبت‏ها هنوز در كامم هست و غم‏ها گلوگير و اندوه من تسكين‏ناپذير است. از شما كوفيان مى‏خواهم كه نه با ما باشيد و نه عليه ما.»
امام سجاد عليه السلام با اين سخنان، مهر بى‏اعتبارى و بى‏وفايى را بر پيشانى آن‏ها زد و آتش حسرت را در جان كوفيان شعله‏ور ساخت و با اين سخنان بر ندامت آن‏ها افزود:
«اگر حسين عليه السلام كشته شد، چندان شگفت نيست، چرا كه پدرش با همه آن ارزش‏ها و كرامت‏هاى برتر نيز قبل از او به شهادت رسيد. اى كوفيان! با آن چه نسبت‏به حسين عليه السلام روا داشتند، شادمان نباشيد. آن چه گذشت واقعه‏اى بزرگ بود! جانم فداى او باد كه در كنار شط فرات، سر بر بستر شهادت نهاد. آتش دوزخ جزاى كسانى است كه او را به شهادت رساندند.» (11)
سخنان امام سجادعليه السلام در مجلس عبيدالله بن زياد
حضور امام زين‏العابدين عليه السلام در جمع اسراى كربلا، چشم‏گير بود. پس از ورود كاروان اسرا به مجلس عبيدالله، مهم‏ترين فردى كه نظر عبيدالله را جلب كرد، وجود مرد جوانى در ميان اسرا بود.
عبيدالله كه تصور مى‏كرد در حادثه كربلا مردى باقى نمانده و همه آنان به قتل رسيده‏اند، از ماموران خود در اين باره پرسيد. و اين بازجويى درباره زنده ماندن امام سجاد، حاكى از كينه وى نسبت‏به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله به ويژه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بود كه نمى‏توانست‏شاهد حيات مردى از سلاله اميرالمؤمنين على ابن ابى‏طالب عليهما السلام باشد.
مورخ مشهور; طبرى، آورده است:
«با ورود قافله حسينى به مجلس تشريفاتى عبيدالله، عبيدالله به امام سجادعليه السلام رو كرد و پرسيد: نامت چيست؟ امام سجاد عليه السلام فرمود: على بن الحسين. عبيدالله گفت: مگر خداوند على ابن الحسين عليهما السلام را در كربلا نكشت؟ على ابن الحسين‏عليهما السلام لحظه‏اى سكوت كرد. عبيدالله خطاب به امام عليه السلام گفت: چرا پاسخ نمى‏دهى؟
امام سجاد عليه السلام فرمود: «الله يتوفى الانفس حين موتها»; (12) «خداوند جان‏ها را به هنگام مرگ دريافت مى‏كند.» «و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله‏»; (13) هيچ انسانى نمى‏ميرد مگر به اذن الهى.»
عبيدالله بن زياد با مشاهده آن حضور ذهن و حاضر جوابى و پاسخ كوبنده جوانى كه در زنجير اسارت است، خشمگين شد و دستور داد تا على بن الحسين‏عليهما السلام را نيز به شهادت رسانند. ولى حضرت زينب كبرى‏عليها السلام فرياد برآورد:
«يا بن زياد حسبك من دمائنا اسالك بالله ان قتلته الا قتلتنى معه …; اى ابن زياد! آن همه از خون‏هاى ما كه ريخته‏اى، برايت كافى نيست؟ سوگند به خدا! اگر مى‏خواهى او را بكشى، مرا هم با او بكش.»
شرايط مجلس عبيدالله و سخنان افشاگر حضرت زينب‏عليها السلام سبب شد تا ابن زياد از كشتن امام زين العابدين‏عليه السلام منصرف شود. (14)
امام سجاد عليه السلام در مسير شام
در كاروان اسيران هفتاد و دو سر مقدس از ياران امام حسين عليه السلام بود كه از كربلا به كوفه و از كوفه به شام حركت دادند و اين در حالى بود كه هنوز آثار بيمارى على بن الحسين‏عليهم السلام باقى بود. (15) كسانى كه ماموريت‏يافتند تا قافله حسينى را از كوفه به شام ببرند: مخضر بن ثعلبه و شمر بن ذى‏الجوشن بودند. (16) و تنها چهل نفر از سپاه ابن زياد، مسؤوليت‏حمل سرهاى شهدا را بر عهده داشتند. (17)
قافله اسيران را از چند منزل از جمله: قادسيه، هيت، ناووسه، آلوسه، حديثه، اثيم، رقه، حلاوه، سفاخ، عليث و ديرالزور گذراندند تا به دمشق وارد شدند. (18)
هنگامى كه كاروان اهل بيت‏عليهم السلام به منزل «سفاخ‏» رسيدند، باران شديد شتران را از رفتن باز داشت، ناگزير چند روزى در آن جا توقف كردند و اين توقف سبب شد تا شائق پسر سهل بن ساعدى - از اصحاب رسول الله‏صلى الله عليه وآله - از موضوع شهادت فرزند رسول خداصلى الله عليه وآله و اسارت اهل‏بيت‏عليهم السلام او آگاه شود و فرمايشات رسول الله‏صلى الله عليه وآله درباره محبت رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله نسبت‏به امام حسين عليه السلام را براى مردم بازگو كند و كاروان اسيران مورد حمايت و محبت مردم قرار گيرند. (19)
در برخى از منابع تاريخى آورده‏اند كه: قافله اسيران اهل‏بيت عليهم السلام از شهر بعلبك نيز گذشت. مردم بعلبك تا شش مايلى از شهر بيرون آمده، به روش خاص خود به جشن و شادى پرداختند! بايد گفت: شهرها هر چه به شام، مقر حكومت امويان نزديك‏تر مى‏شد، مردمانش از اهل‏بيت عليهم السلام دورتر بودند و شناخت آن‏ها از اسلام اموى بيش از اسلام ناب محمدى و علوى بود.
سلطه بنى‏اميه بر اين مناطق، اجازه نمى‏داد تا راويان و سخن‏گويان، فضائل اهل‏بيت‏عليهم السلام و مناقب على بن ابى‏طالب‏عليهما السلام را براى مردم بازگو كنند، بلكه برعكس راويانى اجازه حديث گفتن داشتند كه در راستاى اهداف دستگاه خلافت‏به جعل حديث‏بپردازند.
از اين جهت دور از انتظار نمى‏نمود كه ساكنان بعلبك با مشاهده كاروان اهل بيت و اسيران ستمديده به شادى و سرور بپردازند، به ويژه اين كه قبل از ورود كاروان اسيران اهل بيت‏عليهم السلام به آن شهر، تبليغات وسيعى عليه آن قافله صورت داده بودند.
منظره تاسف‏آور كودكان شلاق خورده و بچه‏هاى پدر از دست داده و زنان داغديده و دختران يتيم از يك طرف و قهقهه‏هاى مردم بى‏خبر از همه‏جا و سخنان شماتت‏آميز آن‏ها، نمكى بود بر زخم اسراى كربلا!
در اين جا بود كه دختر اميرالمؤمنين، ام كلثوم، با مشاهده اين وضعيت‏به آن‏ها چنين نفرين كرد: «اباد الله كثرتكم، و سلط عليكم من لا يرحمكم; (20) خداوند جمعتان را پراكنده و نابود سازد و كسانى را كه به شما رحم نمى‏كنند بر شما مسلط گرداند.»
سخنان اسوه زهد و تقوا در بعلبك
حضرت امام سجاد عليه السلام در حالى كه قطرات اشك بر چهره‏اش جارى بود، با قلبى سوزان به مردم غفلت‏زده بعلبك چنين فرمود:
«آرى روزگار است و شگفتى‏هاى پايان‏ناپذير و مصيبت‏هاى مداوم آن!
اى كاش مى‏دانستم كشمكش‏هاى گردون تا كى و تا كجا ما را به همراه مى‏برد و تا چه وقت روزگار از ما روى برمى‏تابد!
ما را بر پشت‏شتران برهنه سير مى‏دهد. در حالى كه سواران بر شترهاى نجيب، خويش را از گزند دشوارى‏هاى راه در امان مى‏دارند!
گويى كه ما اسيران رومى هستيم كه اكنون در حلقه محاصره ايشان قرار گرفته‏ايم!
واى بر شما، اى مردمان غفلت‏زده! شما به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله كفر ورزيديد و زحمات او را ناسپاسى كرديد و چون گمراهان راه پيموديد.» (21)
ورود به شام
در بعضى مقاتل آمده است كه: امام سجاد عليه السلام پس از تحمل شكنجه‏هاى فراوان در بين راه، سرانجام به شهر شام، شهر دسيسه و دشنام، شهر دشمنان اهل بيت عليهم السلام، شهرى كه مردان و زنانش مدت پنجاه سال جز بدگويى على‏بن ابى‏طالب‏عليهما السلام چيزى نشنيده بودند و لعن او را فريضه مى‏شمردند، رسيد.
كوفيان كه پيرو على عليه السلام بودند و از مولى شناخت داشتند، چه كردند كه شاميان بكنند!
ديلم بن عمر مى‏گويد:
«آن روز كه كاروان اسيران آل رسول الله‏صلى الله عليه وآله وارد شام شدند، من در شام بودم و حركت آنان را در شهر با چشمانم ديدم.
اهل بيت عليهم السلام را به طرف مسجد جامع شهر آوردند، لختى آنان را متوقف ساختند. در اين ميان پيرمردى از شاميان در برابر على ابن الحسين‏عليهما السلام كه سالار آن قافله شناخته مى‏شد، ايستاد و گفت:
خدا را سپاس كه شما را كشت و مردمان را از شر شما آسوده ساخت و پيشواى مؤمنان - يزيد بن معاويه - را بر شما پيروز گردانيد!
على بن الحسين عليهم السلام لب فرو بسته بود تا آن چه پيرمرد در دل دارد بگويد.
وقتى سخنان پيرمرد به پايان رسيد، امام عليه السلام فرمود:
همه سخنانت را گوش دادم و تحمل كردم تا حرف‏هايت تمام شود، اكنون شايسته است تو نيز سخنان مرا بشنوى.
پيرمرد گفت: براى شنيدن آماده‏ام.
على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا قرآن تلاوت كرده‏اى؟
پيرمرد گفت: آرى.
على بن الحسين عليهما السلام فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى كه خداوند مى‏فرمايد:
«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى‏»; (22) «اى پيامبر! به مردمان بگو من در برابر تلاش‏هايى كه براى هدايت‏شما انجام داده‏ام، پاداشى نمى‏خواهم جز اين كه خويشان مرا دوست‏بداريد.»
پيرمرد جواب داد: آرى خوانده‏ام (ولى چه ارتباطى با شما دارد؟)
حضرت پاسخ داد: مقصود اين آيه از خويشان پيامبرصلى الله عليه وآله ماييم.
سپس امام عليه السلام پرسيد: اى پيرمرد آيا اين آيه را خوانده‏اى؟
«و آت ذى القربى حقه‏»; (23) «حق خويشاوندان و نزديكانت را پرداخت كن.»
مرد شامى: آيا شماييد «ذى القربى‏» و خويشاوند پيامبر؟
امام عليه السلام فرمود: بلى، ما هستيم. آيا سخن خدا را در قرآن خوانده‏اى كه فرموده است:
«واعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى‏»; (24) «آن چه غنيمت‏به چنگ مى‏آوريد يك پنجم آن از خدا و رسول و نزديكان اوست.»
مرد شامى گفت: آرى خوانده‏ام.
امام فرمود: مقصود از ذى‏القربى در اين آيه نيز ما هستيم.
امام سجاد عليه السلام فرمود: آيا اين آيه را تلاوت كرده‏اى:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»; (25) «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدى و گناه از شما اهل بيت زدوده شود و شما را به گونه‏اى بى‏مانند پاك گرداند.»
اى مرد شامى! آيا در ميان مسلمانان كسى جز ما، «اهل بيت رسول خداصلى الله عليه وآله‏» شناخته مى‏شود؟
مرد شامى دانست آن چه درباره اين اسيران شنيده درست نيست. آنان خارجى نيستند. اينان فرزندان رسول الله‏صلى الله عليه وآله هستند و از آن چه گفته بود پشيمان شده، با شرمسارى دست‏هايش را به سوى آسمان بالا برد و به حالت توبه و استغفار گفت:
«اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، اللهم انى اتوب اليك، من عداوة آل محمدصلى الله عليه وآله و ابرا اليك ممن قتل اهل بيت محمدصلى الله عليه وآله و لقد قرات القرآن منذ دهر فما شعرت بها قبل اليوم; (26)
خدايا به سوى تو باز مى‏گردم، خدايا به سوى تو باز مى‏گردم، خدايا به سوى تو باز مى‏گردم از دشمنى خاندان پيامبر و بى‏زارى مى‏جويم و به سوى تو رو مى‏آورم از كشندگان خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله. من روزگاران دراز قرآن تلاوت كرده‏ام ولى تا امروز مفاهيم و معارف آن را درك نكرده بودم.»
سخنانى كه بين امام سجاد عليه السلام و پيرمرد شامى گذشت، نداى بيدارباشى بود بر پندار خفته شاميان.
جواب امام سجاد عليه السلام به شماتت دشمنان
مورخين نوشته‏اند: ابراهيم پسر طلحه (از بلواگران جنگ جمل) در آن هنگام در شام بود. خود را به كاروان اسراى اهل بيت رساند. چون على بن الحسين عليهما السلام را ديد، از حضرت پرسيد:
على بن الحسين عليهما السلام! حالا چه كسى پيروز است؟ (گويا فرزند طلحه شكست پدرش در جنگ با على‏ابن ابى‏طالب‏عليهما السلام را در برابر چشمانش مجسم كرد و از روى انتقام‏جويى چنين گفت.)
امام سجاد عليه السلام فرمود:
«اگر مى‏خواهى بدانى ظفرمند كيست؟ هنگام نماز، اذان و اقامه بگو.» (27)
پاسخ كوتاه، اما كوبنده امام سجاد عليه السلام به پسر طلحة بن عبيدالله، پيامى ژرف به همراه داشت. به او فهماند كه جنگ ما در گذشته و حال براى عزت و قدرت دنيايى نبود كه اكنون ما شكست‏خورده باشيم و تو و يزيد فاتح باشيد. قيام ما براى زنده ماندن پيام وحى و رسالت‏بود و تا زمانى كه از ماذنه‏ها، نداى اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله به گوش رسد و مسلمانان براى نماز خويش در اذان و اقامه، اين شعارها را تكرار كنند، ما پيروزيم.
امام سجاد در مجلس يزيد
يزيد بن معاويه - لعنة الله عليه - كه از پيروزى سرمست و خود را فاتح نهضت كربلا مى‏دانست، دستور برپايى مجلسى را داد تا با تشريفات خاصى اسيران اهل‏بيت‏عليهم السلام را وارد كنند و او اهل بيت را تحقير كند. ماموران دربار موظف شدند كه قافله اسرا را با ريسمان به يكديگر ببندند و على بن الحسين عليهما السلام را كه بزرگ ايشان بود، با زنجير ببندند و (28) وارد مجلس يزيد كنند. مراسم اجرا شد. كاروان اسيران، وارد مجلس يزيد شدند. غبار غم و اندوه و درد بر چهره اسرا نشسته، لبخند غرور و شادى بر چهره يزيد و اطرافيانش نمايان بود. امام زين‏العابدين عليه السلام سكوت را جايز ندانست. همين كه چشم مباركش به چهره خبيث‏يزيد افتاد فرمود:
«انشدك الله يا يزيد ما ظنك برسول الله لو رانا على هذه الحالة; (29) اى يزيد تو را به خدا سوگند، اگر رسول خدا ما را بر اين حال مشاهده كند با تو چه خواهد كرد؟»
امام عليه السلام با كوتاه‏ترين جمله، بلندترين پيام را به حاضرين در مجلس يزيد منتقل مى‏كند.
مردم شام كه يزيد را خليفه رسول الله‏صلى الله عليه وآله مى‏دانستند و براى پيامبرصلى الله عليه وآله احترام قائل بودند، با اين فرمايش امام عليه السلام از خود مى‏پرسند: مگر ميان اسيران با پيامبر نسبتى هست؟
سخنان امام سجاد عليه السلام چنان ضربه‏اى بر اركان حكومت‏يزيد وارد كرد كه سبب رسوايى او شد و او دستور داد غل و زنجير از دست و پا و گردن امام زين‏العابدين‏عليه السلام باز كنند.
يزيد همچنان مست غرور است. چون ماموران سر سيدالشهداء را پيش يزيد گذاردند، به شعر حصين بن حمام مرى تمثل جست:
«يغلقن هاما من رجال اعزة
علينا و هم كانوا اعق و اظلما;
[شمشيرها] سر مردانى را مى‏شكافند كه نزد ما گرامى هستند [ولى چه مى‏توان كرد كه] آنان در دشمنى و كينه‏توزى پيش‏دستى كردند!»
امام سجاد عليه السلام در جواب يزيد فرمود: «اى يزيد! به جاى شعرى كه خواندى، اين آيه را از قرآن بشنو كه خداوند مى‏فرمايد:
«ما اصابكم من مصيبة فى الارض و فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله يسير. لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله لايحب كل مختال فخور»; (30) «نرسد هيچ مصيبتى در زمين و نه در جان‏هاى شما مگر آن كه در لوح محفوظ است پيش از آن كه آن را پديد آريم. به درستى كه آن بر خدا آسان است، تا بر آنچه از شما فوت شد غمگين نشويد و به آنچه به شما داد شاد نشويد، خدا متكبران را دوست ندارد.»
يزيد كه منظور امام عليه السلام و پيام آيه را دريافته بود، به شدت خشمگين شد و در حالى كه با ريش خود بازى مى‏كرد، گفت: آيه ديگرى هم در قرآن هست كه سزاوار تو و پدر توست:
«و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير»; (31) «هر مصيبتى كه به شما برسد، نتيجه دست‏آوردهاى خود شماست و خدا بسيارى را عفو مى‏كند.»
و سپس خطاب به على بن الحسين عليهما السلام گفت: على، پدرت، پيوند خويشاوندى را بريد و حق مرا نديده گرفت و بر سر قدرت با من به ستيز برخاست، خدا با وى آن كرد كه ديدى. (32)
امام سجاد عليه السلام مجددا آيه «ما اصابكم من مصيبة …» را تلاوت كرد.
يزيد به پسرش (خالد) گفت: پاسخ او را بگو. خالد ندانست چه بگويد و يزيد مجددا آيه‏اى را خواند كه قبلا متعرض آن شده بود.
يزيد انتظار داشت كه امام سجاد عليه السلام در برابر اهانت‏ها و كردار زشت او سكوت كند، ولى حضرت پيش رفت و در برابر يزيد ايستاد و فرمود:
«طمع نداشته باشيد كه ما را خوار كنيد و ما شما را گرامى بداريم. شما ما را اذيت كنيد و ما از اذيت‏شما دست‏برداريم. خدا مى‏داند ما شما را دوست نداريم و اگر شما ما را دوست نداريد، سرزنشتان نمى‏كنيم.» (33)
يزيد كه به بن‏بست رسيده بود، گفت: راست گفتى ليكن پدر و جد تو خواستند امير باشند. سپاس خدا را كه آنان را كشت و خونشان را ريخت. سپس سخن قبلى خود را تكرار كرد كه: على، پدرت، خويشاوندى را رعايت نكرد و حق مرا ناديده گرفت و در سلطنت من با من به نزاع برخاست و خدا چنان كرد كه ديدى.
على بن الحسين عليهما السلام فرمود: «اى پسر معاويه و هند و صخرا! پيش از اين كه به دنيا بيايى پيغمبرى و حكومت از آن پدر و نياكان من بوده است. روز بدر، احد و احزاب، پرچم رسول الله‏صلى الله عليه وآله در دست پدر من بود و پدر و جد تو پرچم كفار را در دست داشتند. سپس فرمود: اى يزيد! اگر مى‏دانستى چه كرده‏اى و بر سر پدر و برادر و عموزاده‏ها و خاندان من چه آورده‏اى به كوه‏ها مى‏گريختى و بر ريگ‏ها مى‏خفتى و بانگ و فرياد بر مى‏داشتى.» (34)
يزيد از خطيب دربار خواست تا بر منبر رود و از امام حسين عليه السلام و حضرت على‏عليه السلام بد بگويد و او طبق دستورش عمل كرد.
امام سجاد عليه السلام از گستاخى خطيب برآشفت و فرمود:
«خداوند جايگاهت را آتش دوزخ قرار دهد.»
هنگامى كه سخنان خطيب مزدور به پايان رسيد، امام سجاد عليه السلام خطاب به يزيد گفت: «سخنگوى شما آن چه را خواست، به ما نسبت داد. به من هم اجازه بده تا با مردم سخن بگويم.»
ابتدا يزيد رضايت نداد تا اين كه بنا به اصرار اطرافيان و حاضران در مجلس و يكى از فرزندان خليفه، يزيد به امام عليه السلام اجازه داد و گفت: منبر برو و از آن چه پدرت كرد، معذرت بخواه.
خطبه معروف امام عارفان
امام سجاد عليه السلام از پله منبر بالا رفت و خطبه‏اى را با نواى گرم توحيدى بيان كرد كه در اين جا به فرازى از آن خطبه مى‏پردازيم:
«انا بن مكة و منى، انا بن الزمزم و الصفا; انا بن محمد المصطفى; انا بن على المرتضى; انا بن فاطمة الزهراء …; (35)
من فرزند مكه و منايم; من فرزند زمزم و صفايم; من فرزند محمد مصطفايم; من فرزند على مرتضايم; من فرزند فاطمه زهرايم … . »
امام زين‏العابدين همچنان به معرفى خويش ادامه داد، تا آن جا كه صداى مردم به گريه بلند شد و اركان كاخ يزيد به لرزه درآمد و يزيد از تحت تاثير قرار گرفتن مردم سخت‏بيمناك شد، از اين رو براى قطع كردن سخنان امام عليه السلام به مؤذن دستور اذان داد.
مؤذن دربار برخاست و با صدايى كه همه مى‏شنيدند، اذان گفت.
وقتى به اشهد ان محمدا رسول الله‏صلى الله عليه وآله رسيد، امام كه هنوز بر بالاى منبر قرار داشت، خطاب به يزيد فرمود: «اى يزيد! اين محمدصلى الله عليه وآله كه هم اكنون نامش را مؤذن بر زبان آورد و به پيامبرى او گواهى داد، جد توست‏يا جد من است؟ اگر بگويى پيامبرصلى الله عليه وآله جد توست، دروغ گفته‏اى و كفر ورزيده‏اى و اگر باور دارى كه پيامبرصلى الله عليه وآله جد من است، پس چرا و به چه جرمى خاندان او را كشتى؟» (36)
آرى بزرگ مبلغ نهضت عاشورا رسالت‏خويش را به نحو شايسته ايفا نمود و چهره مجلس را با تبليغ رساى خود دگرگون كرد و مجلس يزيد با رسوايى خاندان بنى‏اميه و يزيد بن معاويه پايان يافت.
بازتاب خطبه امام سجاد عليه السلام
سخنان بزرگ مبلغان اسلام; حضرت سجادعليه السلام و زيبب كبرى‏عليها السلام چنان در روحيه مردم شام تاثير گذاشت كه انقلاب به پا كرد. شاميان دريافتند كسانى كه با چنين وضع فجيعى در كربلا شهيد شدند، شورشى نبودند. آنان خاندان كسى هستند كه يزيد به نام وى بر مسلمانان حكومت مى‏كند.
مؤذن دربار به يزيد اعتراض كرد و با شگفتى پرسيد: «تو كه مى‏دانستى اين‏ها فرزندان پيامبر هستند، به چه علت آنان را كشتى و دستور دادى اموال آنان را غارت كنند؟» (37)
عالم يهودى كه در مجلس يزيد بود، پس از شنيدن سخنان امام سجادعليه السلام از يزيد پرسيد: «اين جوان كيست؟» يزيد گفت: «فرزند حسين‏عليه السلام.» يهودى گفت: «كدام حسين؟…» آن قدر پرسيد تا دانست اين‏ها از خاندان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله هستند. حسين كسى است كه مظلومانه در كربلا به شهادت رسيده و او فرزند دختر رسول الله‏صلى الله عليه وآله است. يزيد را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «شما ديروز از پيامبرتان جدا شديد و امروز فرزندش را كشتيد!» (38)
عكس‏العمل يزيد
يزيد در برابر سرزنش ديگران مجبور شد تا از موضع جابرانه و ظالمانه خود دست‏بردارد و از آن چه نسبت‏به خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله انجام داده است، معذرت خواهى كند (39) و مسؤوليت‏شهادت امام حسين‏عليه السلام و يارانش را به گردن فرماندار كوفه يعنى، عبيدالله بن زياد پسر مرجانه بيندازد. (40) ضمن اظهار ندامت از عملكرد خود و لعنت‏بر پسر مرجانه، از امام سجادعليه السلام مى‏خواهد كه اگر درخواست‏يا پيشنهادى دارد، بنويسد تا آن را انجام دهد. (41)
بديهى مى‏نمايد كه نخستين تقاضاى امام سجادعليه السلام و ديگر اسراى كربلا، سوگوارى براى شهيدان به خاك آرميده‏شان در سرزمين گلگون نينوا و بازگشت‏به شهر پيامبرصلى الله عليه وآله، مدينه، شهر خاطره‏هاى زنده شهيدانشان باشد.
مدت توقف امام سجادعليه السلام واسراى خاندان پيامبرصلى الله عليه وآله را در شام از ده روز تا يك ماه نوشته‏اند. (42)
شهادت امام سجاد عليه السلام
اسوه علم و حلم، امام زين‏العابدين‏عليه السلام، پس از يك عمر مجاهدت در راه خدا و پس از ابلاغ پيام عاشورا به جوامع بشرى، به دست هشام و يا وليدبن عبدالملك مسموم (43) و در (25 محرم سال 95 ه ق) به شهادت رسيد و بدن مطهرش را در كنار تربت پاك امام حسن مجتبى‏عليه السلام در بقيع به خاك سپردند.
________________________________________
1) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163; زندگانى امام زين العابدين، سيد محسن امين، حسين وجدانى، ص 70.
2) ارشاد شيخ مفيد، ص 254.
3) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 163.
4) رياض القدس بحدائق الانس، ج 2، ص 227.
5) مقتل الحسين، مقدم، ص 355 و بحار الانوار، ج 45، صص 114 و 196.
6) بحار الانوار، ج 45، ص 132.
7) ارشاد، ج 2، ص 123; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و امالى شيخ طوسى، ج 1، ص 90.
8) ناسخ، ج 3، ص 30.
9) امام حسين و ايران، ص 480.
10) لهوف، صص 66 و 67.
11) همان.
12) زمر/ 42.
13) آل عمران/ 145.
14) تاريخ طبرى، ج 4، ص 350; انساب الاشراف، ج 3، ص 206 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 757.
15) انساب الاشراف، ج 3، ص 206.
16) تاريخ طبرى، ج 4، ص 252.
17) بحارالانوار، ج 45، ص 184.
18) امام حسين و ايران، صص 485 - 492.
19) همان.
20) ينابيع المودة، ص 352.
21) همان.
22) شورى/ 22.
23) اسراء/ 26.
24) انفال/ 41.
25) احزاب/ 33.
26) مقتل خوارزمى، صص 61 و 62 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 305.
27) امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 290.
28) سير اعلام النبلا، ج 3، ص 216.
29) بحارالانوار، ج 45، ص 131.
30) حديد، 22 - 23.
31) شورى/ 30.
32) تاريخ طبرى، ج 7، ص 376 و بلاذرى، ج 2، ص 220.
33) بحارالانوار، ج 45، ص 175.
34) تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 86.
35) مقاتل الطالبين، ج 2، ص 121; احتجاج طبرسى، ج 2، ص 310 و مقتل خوارزمى، ج 2، ص 69.
36) همان.
37) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 197.
38) بحارالانوار، ج 45، ص 139.
39) طبقات ابن سعد، ج 5، ص 157.
40) ترجمه مقتل ابى مخنف، ص 198.
41) تاريخ طبرى، ج 7، ص 378 و احتجاج، ج 2، ص 311.
42) امام سجادعليه السلام، جمال نيايشگران، احمد ترابى، ص 135.
43) دلائل الامامه، ص 80 و فصول المهمة، ص 208
سيد عباس رفيعى‏پور - سایت سبطین

 نظر دهید »

اگر سپاهيان يزيد آن قدر جلاد و سنگ‌دل بودند که حتي به طفل شش ماهه رحم نکردند، پس چرا امام سجاد (ع) را نکشتند؟!

17 آذر 1391 توسط درفشان

اگر سپاهيان يزيد آن قدر جلاد و سنگ‌دل بودند که حتي به طفل شش ماهه رحم نکردند، پس چرا امام سجاد (ع) را نکشتند، آيا در اين مورد دلشان به رحم آمد؟!

به طور مسلم سپاهیان یزید که مست این پیروزی بودند و از شوق رسیدن به وعده‌ها سر از پا نمی‌شناختند، هیچ‌گاه دلشان به رحم نیامده بود، که اگر غیر از این بود، پس از قتل عام و پیروزی، به قطعه قطعه کردن پیکرها، تاختن با اسب بر بدن‌های بی‌جان و جدا کردن سرهایشان نمی‌پرداختند….
 

بلکه، ظاهر امر چنین است که وقتی به چادرها ریختند و متوجه حضور امام سجاد (ع) شدند، عده‌ای گفتند: او خودش در حال احتضار است و تا دقایق یا ساعاتی دیگر می‌میرد و کشتن او ضرورتی ندارد (و اساساً برای آنها امام حسین «ع» و یاران وی در جنگ مهم بودند که همه را کشته بودند و اکنون خسته و مترصد رسیدن بودند و کشتن یک شخص در حال احتضار برایشان جاذبه‌ای نداشت)، و عده‌ی دیگری گفتند که خیر باید او را هم کشت! اما حضرت زینب (ع) سپر شد و فرمود: اگر می‌خواهید او را بکشید، باید اول من را بکشید. و آنان مایل نبودند که با کشتن حضرت زینب (ع)، آن هم پس از پایان جنگ زیر سؤال بروند. به ویژه با توجه به این که به خیانت امرای خود یقین داشتند و می‌دانستند که پس از این فاجعه در اذهان عمومی پاسخ‌گو می‌باشند و می‌دانستند که اگر به چنین عملی مرتکب شوند، ابن زیاد‌ها برای تبرئه‌ی خود در اذهان عمومی خواهند گفت: ما به شما نگفته بودیم که زنان اسیر و یا یک شخص بیمار و در حال احتضار را بکشید، پس مقصرید و باید مجازات شوید! لذا منصرف شدند. مضاف بر این که بسیار علاقمند بودند تا به همراه سرهای بریده اسرایی را به شام منتقل کنند و بگویند حسین (ع) را کشتیم و فرزندش را به اسارت آوردیم، تا پاداش بیشتری بگیرند.
 

اما، باطن امر سنّت و اراده‌ی الهی مبنی بر باقی ماندن حجت خدا در زمین است. چنان چه حضرت ابراهیم (ع) را به آتش انداختند اما به امر الهی آتش در او اثر نکرد – حضرت یونس (ع) را به دریا انداختند، اما کشته نشد – برای جلوگیری از تولد حضرت موسی (ع) هر مولود پسری را کشتند، اما خودشان موسی را از آب گرفتند و به عنوان فرزند خوانده به قصر فرعون بردند – مکرر به جان مبارک پیامبر اسلام (ص) سوء قصد کردند، اما موفق نشدند … و در نهایت آن که امام حسن عکسری را بدین هدف که تحت نظر داشته باشند تا مبادا از او فرزند ذکوری متولد شود و او امام دوازدهم و امام زمان باشد، در میان پادگانی (عسکر) سکنی دادند و با زنان جاسوس، اوضاع خانه و همسران وی را کنترل می‌کردند، اما امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف به دنیا آمد و کسی نتوانست گزندی به او وارد نماید.((اللهم عجل لولیک الفرج))

منبع: سایت شبهه

 1 نظر

داستان اسب امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا

01 آذر 1391 توسط درفشان

آنگاه كه امام حسین(علیه السلام) در قتلگاه، در خون خود غوطه ور بود اسب وى آمد دور بدن غرقه به خون و مجروح امام مى‏گشت و پیشانى خود را به خون مقدسش آغشته مى‏كرد.(1) عمر سعد كه این حالت را از آن حیوان مشاهده كرد دستور داد: او را بگیرند كه از بهترین اسبهاى رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است، سواران اطراف اسب را محاصره كردند تا آن را دستگیر نمایند ولى اسب بر آنان تاخت و با پاهاى خود چهل نفر پیاده و ده نفر سواره نظام را به درك فرستاد. پس از مشاهده این امر مجدداً عمر سعد دستور داد آنرا آزاد بگذارید تا ببینم چه مى‏كند، همین كه آن را آزاد گذاشتند نزدیك بدن به خون غلطیده امام (علیه السلام) آمد و پیوسته یال و كاكل خود را بخون شریفش مى‏مالید و آن را مى‏بوئید و با صداى بلند شیهه مى‏كشید.(2)

از امام محمد باقر(علیه السلام) روایت شده است: اسب امام در آن حال مى‏گفت: الظلیمه، الظلیمه، من أمه قتلت ابن بنت نبیها. پس از آنكه سر و گردن خود را بخون آغشته كرد، صیحه كنان و شیهه زنان به سوى خیمه‏ها آمد تا خبر شهادت صاحب خود را به زن و فرزندان امام (علیه السلام) برساند.(3)
ام كلثوم شیوه كنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء… این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است. همین كه زنان حرم نگاهشان به اسب بى صاحب افتاد و دیدند كه با شرمندگى و سرافكندگى، و با زین كج و واژگون بسوى خیمه‏ها می آمد، با موى پریشان و روى گشوده مویه كنان و بر سر و سینه زنان از خیام حرم بیرون دویدند و به سوى قتلگاه روى آوردند(4) خرجن من الخدور، ناشات الشعور، على الخدود لا طمات، و للوجوه سافرات، و بالعویل داعیات، و بعد العز مذللات، والى مصرع الحسین، مبادرات. ام كلثوم شیوه كنان ناله مى‏زد و مى‏گفت: وا محمدآه، وا ابتآه، وا سیداه، وا جعفرآه، وا حمزتآه، هذا حسین بالعمر صریح بكربلاء… این حسین است كه در آفتاب سوزان روى زمین افتاده است.(5) زینب (علیها السلام) فریاد مى‏كشید و مى‏گفت:وا اخاه! وا سیداه! و اهل بیتاه، لیت السماء أطبقت على الأرض، و لیت الجبال تدكدكت على السهل…(6) اى برادر من! اى پیشواى من! ای كاش طاق آسمان به زمین فرود مى‏آمد، ای كاش كوه ها سیل صفت برسینه دشت ها و بیابان ها فرو مى‏ریخت، این سخن می گفت و بسوى امام حسین(علیه السلام) مى‏آمد.

وقتى كه نزدیك رسید دید عمر سعد با گروهى از یارانش كنار امام (علیه السلام) ایستاده‏اند و گروه دیگرى عزیز دلش را هدف تیر و دستخوش شمشیر قرار داده‏اند زینب خطاب به عمر سعد كرد و گفت: أیقتل ابو عبدالله و أنت تنظر الیه؟ اى پسر سعد برادرم را مى‏كشند و تو ایستاده و نگاه میكنى؟! عمر سعد دلش بحال زینب (علیها السلام) سوخت و اشكش جارى شد، در عین حال روى از وى برتافت و چیزى نگفت.(7) و چون حضرت زینب (علیهاالسلام) دید كه عمر سعد اعتنا نكرد صدایش را بلند كرد و گفت: و یحكم أما فیكم مسلم واى بر شما! آیا در تمام شما مردم یك نفر مسلمان نیست؟ باز هم كسى به زینب(علیهاالسلام) جواب نداد.(8)
آنگاه كه اضطراب بیش از حد زینب را مشاهده كرد. دستور داد: بى درنگ وارد گودال قتلگاه بشوید و كارش را بسازید، انزلواله و اریحوه. از میان همه، شمر پیشى گرفت و پس از ورود به گودى نخست لگدى بر وى زد، آنگاه روى سینه‏اش نشست با یك دست محاسن شریفش را گرفت و با دست دیگر دوازده ضربه شمشیر بر بدنش وارد ساخت‏(9) و در پایان سرش را از بدن جدا كرد. (لعنت خدا بر قوم ستمگر).
———————————-
پی نوشت ها:
1- امالى صدوق مجلس 30 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 37 و تظللم الزهراء ص 128.
2- تظللم الزهراء ص 129.
3- مقتل خوارزمى ج 2 ص 37.
4- زیارت ناحیه مقدسه.
5- مقتل خوارزمى ج 2 ص 27.
6- لهوف ص 73.
7- كامل ابن اثیر ج 4 ص 32.
8- ارشاد مرحوم مفید.
9- مقتل العوالم ص 100 و مقتل خوارزمى ج 2 ص 73.

بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان، منبع:  مقتل مقرم، سید عبدالرزاق مقرم‏ (ره)، مترجم‏: عبدالرحیم عقیقى بخشایشى

 1 نظر

رازهاى ماندگارى عاشورا

25 آبان 1391 توسط درفشان

واقعه کربلا یکى از معدود وقایع تاریخى است که در میان همه حوادث ویژگى خاص یافته و ممتاز گشته است و گذر زمان نه تنها آن را به فراموشى نسپرده بلکه هر روز بیش از پیش آن را نمایانتر و شکوفاتر ساخته است، بى شک عناصرى در این نهضت وجود داشته که سبب شده این واقعه بر تارک تاریخ درخشنده و ماندگار شود.

عوامل جاودانگى واقعه عاشورا به اختصار عبارتند از:

1. حسین علیه السلام اولین کشته از خاندان رسول خدا

پیامبر صلى الله علیه و آله به عنوان بزرگ و پیشواى مسلمانان جایگاه خطیرى داشت و ادب اجتماعى و اخلاقى دینى اقتضا مى کرد که نسبت به خاندان و نزدیکان او سر تعظیم فرود آرند به ویژه آنکه حسین علیه السلام بارها از سوى رسول خدا ستوده شده بود و یا به نجات بشر خوانده شده بود بى تردید کشتن سبط پیامبر، با آن شیوه فجیع واقعه اى غیرمنتظره و بى پیشینه بود و یکى از عوامل مهم جاودانه شدن واقعه عاشورا شد.
هر چند امام حسن علیه السلام نیز پیش از امام حسین علیه السلام به دست کین به شهادت رسیده بود اما ظواهر امر به گونه اى بود که مى شد آن را انکار کرد و نیز قضیه امام حسن علیه السلام هرگز مانند عاشورا آشکار و در ملأعام نبوده است.

2. ناجوانمردانه بودن شیوه هاى جنگ

عرب به اصولى مقید بود از جمله اینکه در جنگ دست تعرض به کودکان و زنان و پیران دراز نمى کرد. بستن آب بر روى سپاه امام حسین، کشتن طفل شش ماهه، رفتار ناخوشایند آنان با اسراء، تعرض به جنازه ها از موجبات ماندگارى واقعه عاشورا بود.

3. نابرابرى نبرد و پیکار شجاعانه
در یک سوى میدان جنگ شمارى اندک و انگشت شمار قرار داشتند و در طرف دیگر سپاهى گران و بى شمار اما شجاعت، شهامت و استوارى کوه قلنیل همراه امام حسین علیه السلام مایه شگفتى همگان در طول تاریخ شد آنانى که آشکارا مرگ را در پیش روى خود دیدند ولى با شجاعتى وصف ناپذیر زنده دلان را به اعجاب واداشته و این واقعه را در طول تاریخ بشرى یگانه جلوه دادند.

4. استوارى امام و پافشارى بر اصول
در طول تاریخ انسان هاى بزرگى همواره وجود داشتند که به اهداف خود معتقد بودند و به هیچ روى از اصول خویش دست برنداشتند و حتى جان خویش را بر سر آن نهادند اما به راستى جریان امام حسین علیه السلام کمتر نظیرى در تاریخ یافته و به راستى بى نظیر است. حسین علیه السلام به حکم وظیفه دینى و مسئولیت انسانى با استوارى هرچه تمام بر اصول و عدم نرمش در مقابل دشمنان در تمام تاریخ بى بدیل است. اصرار امام بر رد پذیرش بیعت، عدم توجه به نصایح دیگران، آگاهانه به مرگ نزدیک شدن، اعتقاد واقعى به اصول و… فضایى آفرید که هرگز مشابهى نیافت.

5. قربانى کردن بهترن ها (خانواده)
حضور اعضاى خانواده در میان همراهان امام حسین علیه السلام عنصر دیگرى بود که حادثه کربلا را یگانه کرد. حضور تمامى اعضاى خانواده اعم از خردسالان، بیماران و زنان در صحنه کربلا با وجود اینکه امام به پایان کار خود وقوف داشت هیبتى دیگر به جریان عاشورا داده است خصوصاً اینکه همینان پس از اسارت و حضور در میان مردم به ترسیم آنچه روى داده پرداخته و شبانه روز به یادکرد آن واقعه مشغول بودند.

6. الگودهى قیام
قیام عاشورا سرمشقى براى بسیارى از انسان ها شد که در پى یافتن راه صحیح زندگى باعزت و گریز از ذلت در جستجو و کاوش بودند این قیام از همان آغاز الگویى براى دیگران شد الگویى قابل پیروى و عمل.
در واقع نهضت عاشورا و ایثارگرى در آن تفسیر متعالى از زندگى و هستى ارائه مى داد و براى بسیارى از آدمیان که در پى یافتن راه صحیح زندگى و گریز از ذلت در جست وجوى حق هستند، اسوه اى جدید شد، به بیان دیگر همین الگودهى قیام عاشورا در ماندگارى عاشورا مؤثر افتاد و هر روز عده اى در پى شناخت بهتر آن برآمده و زوایایى از آن را گشودند تا بتوانند بهتر و بیشتر طبق آن عمل کنند.

7. حق محورى و حق طلبى
از ویژگى هاى قیام عاشورا که در جاودانه شدن این قیام نقش مؤثرى داشت. حق محورى و حق طلبى این قیام بود که در لحظه لحظه آن موج مى زد.
مکتب امام حسین علیه السلام مکتبى است استوار بر محور حق و حق جویى معیار هر حرکت و اقدامى. بنابراین وقتى حق طلبى معیار شد، خداترس میزان مى شود و ترس از غیرخدا بى معنا و از آنجا که جاء الحق و ذهق الباطل و حق همیشه ماندنى است و ظلم و ستم ناپایدارى نهضت عاشورا نیز یکى از جاودانه قیامت هاى بشرى شد.

منبع: سایت سبطین

 2 نظر

درس‌هايي از ازدواج حضرت زهرا (س) و حضرت علي (ع) براي خانواده‌ها

27 مهر 1391 توسط درفشان

از ماجراي ازدواج حضرت علي‌عليه‌السلام و حضرت فاطمه‌عليهماالسلام نکات بسيار جالبي را مي‌آموزيم که اگر خواهان سعادتيم و پيروي راستين اسلام، بايستي تا مرز توان تلاش کنيم تا مراحل اول ازدواج بر مبناي صحيحي صورت گيرد، و دوم آنکه ساده‌ زيستي در تمام شوون زندگي جامعه و بخصوص ازدواج راه يابد، و گرنه قيد و بندهاي اجتماعي در امر ازدواج که بيشتر نشأت گرفته از فرهنگ غير اسلامي و يا ساخته و پرداخته ي ذهن‌هاي کوتاه مادي و اشرافي است چون غل و زنجير بر دست و پاي جوانان و والدين آنها مي‌افتد و هر روز اين غل و زنجير بزرگتر و سنگين‌تر مي‌شود، تا جايي که امکان هر نوع حرکت صحيحي را مي‌گيرد و حيات جامعه را به سوي نابودي مي‌کشاند، و بر فساد و نابساماني‌هاي رواني و مشکلات اخلاقي مي‌افزايد.
درس‌هائي که از ازدواج حضرت علي و فاطمه زهرا عليهماالسلام مي‌گيريم از اين قرار است:
1- کفو و همتا بودن:
يکي از اصول اساسي و رازهاي موفقيت ازدواج، کفو و همتا بودن دختر و پسر با هم است، زيرا تنها در صورت همتا و همشأن بودن دو زوج است که درک متقابل آنان از يکديگر امکان‌پذير است.
برخي تصور مي‌کنند کفويت تنها به شرائط ظاهري از قبيل مسائل نژادي و يا وضعيت مادي و رفاهي بستگي دارد. در صورتي که چنين نيست، بلکه همتايي و هم سوئي آرمان‌ها، خواست‌ها و تمايلات روحي و رواني افراد، ميزان آگاهي‌هاي علمي و ديني و ميزان تعهد عملي به مکتب و مذهب، و ارزش نهادن به ويژگي‌هاي اخلاقي و فرهنگي است.
اگر مسئله همتايي نبود، بدون ترديد دختران زيبايي در مدينه بودند که از ازدواج با حضرت علي عليه‌السلام خرسند مي‌شدند. اما او حتي از آنان خواستگاري هم نکرد و براي حضرت فاطمه عليهماالسلام نيز خواستگاران فراواني بودند امّا حضرت فاطمه عليهماالسلام و پيامبرصلي‌الله عليه و‌آله به اين وصلت‌ها راضي نشدند تنها حضرت فاطمه عليهماالسلام و روح والاي او بود که زيبايي‌ها و شکوه معنوي حضرت علي‌عليه‌السلام را درک مي‌کرد . در اين مورد پيامبر اکرم صلي‌الله عليه وآله فرمودند: اگر خدا علي را نمي‌‌آفريد براي فاطمه کفو و همتايي وجود نداشت. (1)
2- خواستگاري بدون واسطه
خواستگاري بدون هيچ تشريفات و حضور واسطه انجام شد و حضرت علي‌عليه‌السلام شخصاً به خواستگاري حضرت فاطمه عليهماالسلام از پيامبر صلي‌الله عليه وآله اقدام نمود.
3- شرط اول : رضايت دختر
پيامبر گرامي صلي‌الله عليه وآله بدون رضايت دخترش حضرت فاطمه عليهاالسلام به خواستگار پاسخ مثبت نداد.
4- قناعت
در تهيه جهيزيه به ضروري‌ترين و ابتدائي‌ترين وسائل زندگي در آن عصر بسنده شد، از سيرت پيامبر اسلام صلي‌الله عليه وآله مي‌آموزيم که بايستي در الگوي مصرف تجديد نظر کنيم و در زندگي فناپذير و زودگذر دنيا به حداقل ممکن قناعت ورزيم تا از گذرگاه پرهياهوي زندگي سبکبار بگذريم و تن به بردگي اين و آن ندهيم.
مگر حضرت فاطمه عليها‌السلام دختر پيامبر صلي‌الله عليه وآله رهبر بي‌نظير مسلمانان نبود؟ مگر از نژاد بني‌هاشم يعني اصيل‌ترين و شريف‌ترين تيره‌هاي عرب به حساب نمي‌آمد؟ مگر مادرش حضرت خديجه عليهما‌السلام ثروتمندترين زن عرب در عصر خويش نبود؟ مگر از همه جهات علمي فردي آگاهتر و انديشمندتر از همگان نبود؟ مگر پيامبر گرامي اسلام صلي‌الله عليه‌ وآله نمي‌توانست جهيزيه زيادي را همراه دخترش کند؟
پاسخ همه اين سوالات «مثبت» است اما منش و روش پيامبر عظيم ‌الشأن اسلام صلي‌الله عليه و‌آله و خاندانش بر ساده‌ زيستي استوار است . (2)
متأسفانه در برخي خانواده‌ها به خصوص قشر مرفه جامعه جهيزيه دخترانشان نمايشگاه بين‌المللي کاملي است از لوازم خانگي داخلي و خارجي که برقش چشم‌هاي ظاهربين را خيره مي‌کند.
5- مهيا کردن خانه براي ورود عروس
اکنون ببينيم علي بن ابيطالب عليه‌السلام شهسوار اسلام و محبوب‌ترين مردان و نزديکترين آنان در نزد خدا و رسول خدا چه داشت و چه تهيه کرد:
ابن شهر آشوب در مناقب نقل مي‌کند: که حضرت علي‌عليه‌السلام نيز اتاق خود را براي عروسي آماده کرد. بدين ترتيب که:
ابتدا مقداري ماسه کف اطاق پهن کرد و چوبي هم تهيه نمود به دو طرف اتاق وصل کرد تا لباس‌هاي خود را روي آن بيندازد، و يک پوست گوسفند هم کف اتاق انداخت، و يک بالش نيز که داخلش را از ليف خرما پر کرده بودند در آنجا نهاد. (3) همين .

__________________________________________________
1- ينابيع الموده، ص 177 و 237.
2- زندگاني فاطمه زهرا عليهاالسلام تأليف محمد قاسم‌پور با مقدمه آيت‌الله مرعشي نجفي ص47.
3- زندگاني حضرت فاطمه عليهما‌السلام و دختران آن‌حضرت مولف سيدهاشم رسولي محلاتي ص‌56.
منبع : کتاب شفيعه ي محشر يا مظلومه ي پيامبر – نوشته سيد عبدالله حسيني دشتي

 1 نظر

نگاه کردن به بازی شطرنج مانند خوردن گوشت خوک است

27 مهر 1391 توسط درفشان

امام صادق(ع) : بازی کننده ی با شطرنج مشرک است. (مستدرک الوسائل 13/223)


از امام صادق (ع) از شطرنج سوال شد حضرت فرمودند:مجوسیت را به اهل آن واگذارید خدا آن را لعنت کند. (الکافی 6/437 و وسائل الشیعه 17/319)


امام صادق (ع) فرمودند: هرکس برای بازی با شطرنج بنشیند نشیمنگاه خود را از آتش دوزخ پر کرده است. (وسائل الشیعه 13/323 و بحارالنوار 76/234 و 100/53)


پیامبر اکرم (ص) فرمودند: ملعون است کسی که با شطرنج بازی کند. (الکافی 6/437)


امام صادق (ع) فرمودند: شهادت شخص شراب خوار شطرنج باز نردباز و … قبول نمی شود. (من لا یحضره الفقیه و وسائل الشیعه 27/379)


پیامبر بزرگوار فرمودند: نظر کننده ی به شطرنج مانند خورنده ی گوشت خوک است. (مستدرک الوسائل 13/223 و بحار الانوار 76/237)


امام صادق (ع) فرمودند : بازی کننده ی یا شطرنج و نگاه کننده یبه آن در حال بازی و سلام بر بازی کننده ی آن در حال بازی در گناه مساوی هستند. (وسائل الشیعه 17/323 و بحارالنوار 73/10 و 76/235)


امیرالمومنین علی بن ابی طالب (ع) می فرمایند: رسول خدا (ص) از سلام کردن به چهار نفر نهی کردند:
1 آدم مست در حین مستی
2 مجسمه ساز
3 کسی که نرد بازی کند
4 کسی که اربعه عشر بازی کند(از آلات قمار).
و من(امام علی (علیه السلام)) یک نفر دیگر اضافه می کنم : شما را نهی می کنم از این که بر شطرنج بازان سلام کنید. (وسائل الشیعه 12/49 و بحارالانوار 73/356 و 76/231 و الخصال 1/237)


امام صادق(ع) فرمودند: بپرهیز از مجالست با کسی که مغرور به بازی شطرنج است. همانا به راستی بازی شطرنج از مجالسی است که صاحبان آن به خشم خدا بازگشته اند و هر لحظه منتظر وقوع آن هستند. پس {اگر تو هم با آنها باشی} خشم خدا تو را هم با ایشان در بر خواهد گرفت. (وسائل الشیعه 17/323 و بحار الانوار76/235)

 نظر دهید »

فلسفه غيبت امام عصر (عج) از زبان علامه مجلسي قدس سره

21 مهر 1391 توسط درفشان

مى دانيم حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف در سال 260 هجرى از نظرها پنهان شده است و اكنون بيش از هزار سال از آن ماجرا مى گذرد. مى خواهيم بدانيم فلسفه اين غيبت طولانى چيست؟

پاسخ: نخست بايد توجه داشت كه غيبت امام(عليه السلام) از ديدگاه ما به اين معنى نيست كه ايشان در جهانى ديگر به سر مى برند، بلكه معناى غيبت آن است كه حضرت در ميان مردم رفت و آمد مى كنند و آنان يا حضرت را نمى بينند ـ چنان كه خداوند درباره پيامبرش مى فرمايد:

(جَعَلْنا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالآْخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً)

«ميان تو و آن هايى كه به آخرت ايمان نمى آورند حجاب ناپيدايى قرار داديم».

يا مى بينند و نمى شناسند چنان كه حضرت يوسف(عليه السلام) را برادرانش مى ديدند و نمى شناختند. اما سرّ اين غيبت چيست؟ بايد اعتراف كنيم عقل كوتاه ما از دست يابى به آن ناتوان است مگر اينكه از بيانات كسانى كه مخزن سرّ الهى اند استفاده كنيم.

غوّاص درياهاى احاديث ائمه اطهار(عليهم السلام) و صاحب كتاب مستطاب بحار الأنوار علامه مجلسى(قدس سره) در يك گلچين زيبا، علت ها و حكمت هايى كه در روايات اهل بيت(عليهم السلام) درباره غيبت حضرت مهدى(عليه السلام) آمده جمع آورى كرده كه در اين جا به ترجمه و توضيح بعضى از آن ها اكتفا مى كنيم:

1. شايستگى نداشتن مردم براى حضور امام(عليه السلام)

در حديثى از امام باقر(عليه السلام) آمده كه فرمودند: «به درستى كه خداوند وقتى همسايگى قومى را براى ما نپسندد، ما را از ميان آن ها بيرون مى برد».

از اين حديث چنين برمى آيد كه گاهى ظلم و طغيان مردم به جايى مى رسد كه ديگر لايق بعضى از نعمت هاى الهى نيستند. نعمت وجود امام معصوم(عليه السلام) در ميان مردم، بزرگ ترين نعمت الهى و رحمت خداوندى است كه در اثر بى لياقتى مردم، خداوند، آن نعمت عظيم را از آنان سلب مى كند.

2. جريان سنت انبيا(عليهم السلام)

جارى شدن سنت ها و روش هاى انبيا(عليهم السلام) درباره حضرت مهدى(عليه السلام)، حكمتى ديگر براى غيبت حضرتش محسوب مى شود. يعنى چنان كه هر كدام از انبيا(عليهم السلام) مدتى از عمر خويش را در غيبت به سر مى برده اند، اين سنت درباره آن حضرت هم اجرا شده است. چنان كه از كاشف اسرار حقايق، حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) رسيده كه: «براى قائم ما غيبتى است كه به طول مى انجامد».

راوى گويد: «گفتم: براى چه اى پسر رسول خدا؟» امام فرمودند: «خداوند عزّوجلّ نمى خواهد مگر اين كه در باره او سنت هاى انبيا را در غيبتشان جارى كند و حتماً بايد اى سدير! مدت غيبت آن ها به طور كامل انجام شود خداوند عزّوجلّ مى فرمايد:

(لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَق).

«سنتها درباره شما بر طبق سنتهاى پيشينيان جارى مى شود».

3. سرّى كه نبايد پرده از آن برداشته شود

در بعضى از روايات چنين آمده كه علّت غيبت، سرّى است كه پرده برداشتن از آن جايز نيست مگر بعد از ظهور آن حضرت. از عبدالله بن فضيل نقل است كه حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمود: «به درستى كه صاحب اين امر (امامت) را  غيبتى است حتمى، كه اهل باطل در آن به ترديد مى افتند.» عرض كردم: «فدايتان شوم براى چه؟» فرمود: «علّت آن امرى است كه ما اذن نداريم كه براى شما روشن نماييم.» عرض كردم: «پس حكمت غيبت آن حضرت چيست؟» فرمودند: «وجه حكمت در غيبت حضرت مهدى(عليه السلام)، همان وجه حكمت در غيبت هاى حجت هاى الهى قبل از آن حضرت است. به درستى كه، وجه حكمت در غيبت ايشان كشف نمى شد مگر بعد از ظهورشان; چنان كه حكمت كارهاى حضرت خضر(عليه السلام) (سوراخ كردن كشتى و كشتن آن فرزند و برپا كردن ديوار) براى موسى(عليه السلام) كشف نشد مگر در وقتى كه خواستند از هم جدا شوند. اى پسر فضيل! اين امرى از امور خدا و سرّى است از اسرار حضرت حق و غيبى از غيب پروردگار، و وقتى ما مى دانيم كه خداوند عزّوجلّ، حكيم است، تصديق مى كنيم كه تمام كارهاى او حكمت است اگر چه وجه و علت آن براى ما روشن نباشد».

4. حضرت مهدى(عليه السلام) تحت بيعت هيچ كس نيست

حضرت ولى عصر(عليه السلام) در توقيع شريف در پاسخ اسحاق بن يعقوب كه از علّت غيبت پرسيده بود، فرمودند: «اما علّت غيبت! خداوند عزّوجلّ مى فرمايد: “از چيزهايى سؤال نكنيد كه چون برايتان روشن شود از آن خوش نداشته باشيد."([75]) به درستى كه هيچ كدام از پدران من نبودند مگر اين كه در گردنشان بيعتى از طاغيان زمانشان بود ولى من هنگامى كه خروج مى كنم بيعت احدى از طاغوت ها در گردن من نيست».

چنان كه در اين روايت نيز مى نگريد حضرت اشاره فرموده اند كه كشف حقيقت غيبت به صلاح شما نيست ولى در عين حال گوشه اى از آن را بيان كرده اند.

هنگامى كه مردم، حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را تنها گذاشتند و طاغيان را بر خويش، حاكم و مسلّط ساختند و از اوج عزّت به پرتگاه ذلّت افتاده، دست پاك معصوم(عليه السلام) را كنار زدند و دست آلوده غير معصوم را به بيعت فشردند، درخت كفر و نفاق بالا گرفت و يكى از ميوه هاى شوم و ننگين آن، خانه نشين شدن ائمه هدى(عليهم السلام) گرديد و آن بزرگواران مجبور شدند براى حفظ دين و حراست و نگه دارى خون خود و شيعيانشان به شكل تقيه تحت فرمان حكومت جائران زندگى نمايند. ولى چون قلم تقدير پروردگار چنين نگاشته بود كه آخرين حجت الهى، دست انتقام حق تعالى باشد و حكم خداوندى را بر تمام گيتى سيطره دهد و نه تنها تحت فرمان هيچ دولتى نباشد بلكه همه را تحت فرمان كشد، از اين جهت ولادت و دوران زندگى آن حضرت از منظر چشم مردمان مخفى شد تا بيعت هيچ پادشاه و حكومتى را در گردن نداشته باشد و چون قيام نمايد، حكم احدى بر او روا نباشد بلكه در آن روز حكم و ملك تنها از آن خداوند قادر قهار خواهد بود:

(لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ).

«حكومت امروز براى كيست؟ براى خداوند يكتاى قهار است».

5. جدا شدن كافران از مؤمنان

راوى گويد از امام صادق(عليه السلام) پرسيدم: «چه شد كه حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) همان اول كار با مخالفان (خلفا) به جنگ برنخاست؟» حضرت فرمود: «به سبب آيه اى كه در كتاب خداوند عزّوجلّ است:

(لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً).

«اگر مؤمنان و كافران از هم جدا مى شدند كافران را عذاب دردناكى مى كرديم»

عرض كردم: «معناى جدا شدن آن ها چيست؟»

فرمودند: «مؤمنانى كه در صلب كفار به امانت گذاشته شده اند و هم چنين است ]حضرت[ قائم(عليه السلام)، هرگز ظهور نمى كند تا امانت هاى الهى خارج شوند و پس وقتى خارج شدند دشمنان خدا معلوم مى شوند پس آنان را مى كشد».

از اين روايت برمى آيد يكى از علت هاى نجنگيدن حضرت امير(عليه السلام) با خلفا و مخالفان خود بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين بود كه در نسل بعضى از آن ها مؤمنان و شيعيان پاكى بودند كه بايد اين ها به دنيا بيايند، مثل اين كه از صلب دون صفتى مانند ابوبكر، راد مردى بزرگ و مؤمنى مخلص و پاك چون «محمد» به دنيا آمد و از حواريون و خاصان درگاه آن حضرت گرديد.

امام صادق(عليه السلام) در ادامه مى فرمايند: «نسبت به حضرت ولى عصر(عليه السلام) نيز چنين است كه در نسل بسيارى از كفار، مؤمنانى هستند; ظهور حضرت به تأخير مى افتد تا اين امانت هاى الهى از درون اين ناپاكان خارج شوند و ايمان و كفر از هم جدا شود، آن گاه امام بپاخيزد و عَلَم جنگ با دشمنان خدا را برافرازد».

6. خوف و هراس

يكى از حكمت هاى غيبت، آن است كه مردم سركش و ستم گر به شدت درصدد ريختن خون حضرت مهدى(عليه السلام) هستند. از اين جهت حضرت خائف و مترقب، در نهان به سر مى برند; چنان كه حضرت امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «براى اين فرزند (حضرت ولى عصر(عليه السلام)) غيبتى خواهد بود.» راوى گويد: «عرض كردم: براى چه؟» فرمود: «مى هراسد كه او را سر ببرند».

و در روايت ديگر فرمود:«هنگامى كه ]حضرت[ قائم(عليه السلام)بپاخيزد اين آيه را تلاوت مى كند:

(فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ).

«پس هنگامى كه از شما ترسيدم فرار كردم و پروردگارم به من حكمت و دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد».

7. اعمال ناپسند ما

از گفتار پيشوايان معصوم(عليهم السلام) چنين برمى آيد كه يكى از علل غيبت اعمالى است كه از ما سر مى زند كه امام(عليه السلام) را خوش نمى آيد و آن اعمال، حجاب بين ما و آن نور الهى مى شود. وجود مقدس حضرتش در توقيع شريف به اين مهم، چنين اشاره فرموده اند:

«اگر شيعيان ما ـ كه خداوند آن ها را به طاعت خود موفقشان دارد ـ يك دل و همراه مى شدند، يُمن لقاى ما از آن ها به تأخير نمى افتاد و به زودى سعادت مشاهده ما را مى يافتند… چيزى ما را از آنان محبوس نكرده مگر; خبرهايى كه از آن ها به ما مى رسد كه ما خوش نداريم و نمى پسنديم كه از آن ها چنين سر بزند»

منبع: سايت سبطين

 1 نظر

زمان در عالم برزخ

13 مهر 1391 توسط درفشان

پرسش: آيا در عالم برزخ نيز زمان مطرح است؟ اين زمان چگونه است، مثلاً كسى كه هزاران سال پيش از دنيا رفته چه تفاوتى با فرد تازه گذشته دارند؟


پاسخ: گويا سؤال كننده احتمال داده كسى كه هزاران سال پيش از دنيا رفته از حيث ميزان آسايش و راحتى يا از جهت عذاب و شدت گرفتارى با كسى كه نزديك به قيامت چشم از جهان بسته تفاوت دارد، و حال آن كه بر پايى  قيامت، تمام شدن نعمت يا پايان عذاب برزخ نيست كه گمان شود كسى كم تر يا بيش تر متنعّم بوده يا عذاب كشيده، بلكه قيامت ادامه همان حالت برزخى است به صورت ديگر. با توجه به اين كه چون حالات برزخيان متفاوت است، گاهى شدت گرفتارى هاى مراحل برزخى موجب آمرزش و تخفيف عذاب قيامت مى گردد.
اگر شخصى پاك و مؤمن باشد، پس از مرگ در نعمت هاى خداوندى غوطه ور است و در كمال آسايش و رفاه زندگى مى كند، وگرنه، در عذاب الهى گرفتار و معذّب است و روزگار سختى را مى گذارند.اگر هم از افراد مستعضف فكرى باشد، يعنى قدرت بر تشخيص حق از باطل نداشته و يا حجّت بر او تمام نشده و هم چنين كودكان و ديوانگان، تا قيامت و بر پا شدن محكمه عدل الهى، بدون سؤال و عذاب و نعمتى در عالم برزخ خواهند ماند.
پس، ماندن و درنگ در قبر براى مؤمنان و صالحان آزار دهنده نيست; امّا براى غير ايشان بسيار رنج آور و با عذاب همراه مى باشد. تفاوت افراد از نظر عمل خير و شر به شدت و ضعف عذاب يا نعمت، بستگى دارد و از آن جا كه خداوند متعال حكيم است و عادل، طورى با آنان عمل مى كند كه سر سوزنى به كسى ظلم و جور نشود «إنّ الله ليس بظلّام للعبيد».


در تاريخ چنين آمده: روزى حضرت عيسى(عليه السلام) از كنار قبر جوان تازه گذشته اى كه هنوز آب قبرش خشك نشده بود عبور مى كردند، به اذن خداوند متعال، جوان را زنده كردند. وقتى جوان زنده شد، چهره اى بسيار پير و شكسته و حالتى رنجور و خسته داشت; گويى مدت طولانى از اين جهان رفته است! حضرت عيسى(عليه السلام) از او پرسيدند: «چه مدت است كه جان سپرده اى؟» جوان گفت: «چندين هزار سال!» سپس پرسيدند: «پس از مرگ بر تو چه گذشت؟» جوان گفت: «وقتى مرا به خاك سپردند، «نكير» و «منكر» آمدند و سؤالاتى كردند، چون نتوانستم جواب دهم، مرا تازيانه اى زدند كه قبرم از آتش پر شد و تا همين الآن مى سوختم!»
حضرت از آن جا گذشت و دگر بار پيرمردى را كه ساليان دراز از مرگش مى گذشت و نشانى از قبرش به جاى نمانده بود به اذن خدا زنده كرد. پيرمرد وقتى زنده شد، با نشاط و با جمال، جلوه مى كرد. حضرت از او پرسيدند: «چند وقت است كه چهره در نقاب خاك كشيده اى؟» پيرمرد گفت: «هم اكنون، تا از دنيا رفتم مرا به خاك سپردند; «نكير» و «منكر» آمند و از من سؤالاتى كردند; چون جواب دادم، باغى از باغ هاى بهشت بر من نمايان شد… در همان جا بودم كه مرا احضار فرموديد».

منبع : سايت سبطين

 نظر دهید »

پنج شنبه سیاه تاریخ

12 مهر 1391 توسط درفشان

 یکی از مصیبت های بزرگ اسلام در طول تاریخ، غربت و مظلومیت رسول خدا صلی الله علیه وآله بوده که متأسفانه مدعیان اسلام در عصر ما، خود را به بی خبری و بی اطلاعی از حوادث آن ایام می زنند غافل از اینکه خورشید روزی از پس پرده ها بیرون و حق از باطل شناخته خواهد شد.

پنج شنبه سیاه تاریخ

پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله در سال یازدهم هجرت، چهار روز پیش ازشهادت خویش تصمیم گرفت، سندی زنده در باب موضوع خلافت و تثبیت موقعیت و جانشینی صدیق اکبرامیرالمؤمنین علی علیه السلام، به یادگار گذارد، چرا که از توطئه هایی که به دور از چشم ایشان برای غصب مقام خلافت حضرت صورت می گرفت، به خوبی آگاه بود. به همین دلیل روزی که سران صحابه برای عیادت ایشان آمده بودند، خطاب به جمع حاضران فرمود: «کاغذ و دواتی برای من بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید»؛ ولی عمر به مخالفت با این فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاست و با تهمت هذیان به رسول خدا مانع نوشتن این نامه شد. لذا این واقعه در تاریخ به حدیث «قلم و دوات» مشهور شد.
 هدف پیامبر از نوشتن نامه
    هدف پیامبر صلی الله علیه و آله چیزی جز تحکیم و تثبیت خلافت یار و نفس و جان و انیس و جانشینش امیرالمؤمنین علی علیه السلام و لزوم پیروی از اهل بیت خود نبود و این مطلب با توجه به حدیث «ثقلین» که مورد اتفاق جمیع محدثان از شیعه و عمری ها است، مشخص می شود.
    روایت شده که “عمر” در دیدار با “ابن عباس” گفته که «پیامبر صلی الله علیه و آله در هنگام بیماری، سر آن داشت تا به اسم علی علیه السلام تصریح کند؛ اما من به خاطر اسلام از این کار ممانعت کردم.»
    از سعید بن جبیر روایت شده که ابن عباس گفته است: «پنج شنبه… و چه روز پنج شنبه سختی بود!» آنگاه ابن-عباس گریست و سیل اشک او را دیدم که همچون رشته مروارید بر گونه هایش جاری شد. سپس ادامه داد: رسول خدا فرمود: «برای من کاغذ و قلمی بیاورید تا برای شما نوشته ای بنگارم که پس از آن هرگز گمراه نشوید …»
    مشاهده گردید که پیامبرصلی الله علیه و آله عین این جمله را در حدیث ثقلین نیز نقل کرده و علت پیروی از کتاب و اهل بیت خود را این دانسته که هرگز گمراه نشوند. آنان به سبب اختلاف، هیاهو و کشمکش مانع شدند که رسول خداصلی الله علیه و آله آن نامه را بنویسد»
    بنابراین پیامبرصلی الله علیه و آله پس از بیانات گوناگون در جهت معرفی صدیق اکبر امیرالمومنین علی علیه السلام به ولایت امت و بویژه پس از ماجرای غدیر، در پی تثبیت امر امامت و خلافت آن حضرت بود. بر اساس سخنی از امیرالمومنین هدف از اعزام سپاه اسامه که در زمان بیماری پیامبرصلی الله علیه و آله رخ داد دور کردن مخالفان آن حضرت و تثبیت ولایت ایشان بوده است.  
پنج شنبه سیاه تاریخ عکس العمل حاضران و نزاع و درگیری در محضر پیامبر صلی الله علیه وآله
    پس از درخواست رسول خداصلی الله علیه و آله برای مهیا ساختن قلم و دوات، برخی گفتند: قلم و دوات را حاضر کنید و برخی گفتند: نیازی نیست. و"عمر” به مخالفت برخاست و گفت: «إنّ النبی غلب علیه الوجع و عندکم القرآن، حسبنا کتاب الله» «بیماری بر پیامبرصلی الله علیه و آله چیره شده است (که چنین سخنانی می گوید)، قرآن نزد شماست و کتاب خدا ما را کافی است.»
    این ماجرا را بخاری شش بار در کتاب صحیحش، کتاب العلم، ج 4 باب 39، و کتاب الجهاد و السیر، ج 1 باب 175، و کتاب الجزیه، ج 2  باب 6، و کتاب المغازی، ج 4  باب 84(باب مرض النبی و وفاته)، و کتاب المرضی، ج 1. باب 17، و مسلم سه بار صحیح مسلم، کتاب الوصیه، ج 6  باب 6، و ج 7 باب6، و ج 8 همان باب، در کتاب خود آورده اند و از این احادیث متوجه می شویم که بعد از مخالفت عمر، بعضی به حمایت از او و جمعی به مخالفت با او برخاستند؛ البته بسیاری از بزرگان عمری ها نیز در کتاب های خود به این ماجرا پرداخته اند.
    چگونه می توان درباره پیامبرصلی الله علیه و آله که فرستاده خدا و رابط میان خدا و خلق شمرده می شود، این کلمات و سخنان را بر زبان جاری کرد؟! در حالیکه قرآن در شأن او  می گوید:«و ماینطق عن الهوی» «او هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید» علاوه بر این سخنان ناروا، بعضی از صحابه در محضر رسول خداصلی الله علیه و آله به نزاع و کشمکش پرداختند، جمعی با عمر همراهی کردند و گروهی به مخالفت با او برخاستند و می گفتند: «بگذارید رسول خداصلی الله علیه و آله وصیت نامه اش را بنویسد» بنابراین حضار با هم به درگیری و خصومت پرداختند، برخی از آنها می گفتند: «قلم و دوات را حاضر کنید تا برای شما نامه ای بنویسد که پس از آن هرگز گمراه نشوید و برخی نیز سخن عمر (که بیماری بر پیامبر غلبه کرده) را می گفتند.» 

عکس العمل پیامبرصلی الله علیه و آله
    عکس العملی که رسول خداصلی الله علیه و آله در برابر برخوردهای ناروای جمعی از صحابه و نزاع و درگیری آنان از خود نشان داد، نیز قابل توجه است. مطابق روایات تاریخی، دو نوع عکس العمل از ان حضرت نقل شده است:
   1- فرمود:
«قوموا عنّی و لاینبغی عندی التنازع»
    «از نزد من برخیزید (و دور شوید) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نیست»این روایت مشخص می نماید که رسول خداصلی الله علیه و آله تا چه اندازه از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان ناراحت شده است.
   2- هنگامی که نزاع و کشمکش پیش آمد و حرف های زشتی به آن حضرت زده شد، فرمود:
«ذرونی فالذّی أنا فیه خیر ممّا تدعونی إلیه»
    «مرا به حال خودم واگذارید! چراکه این حالتی که من در آن هستم، بهتر از چیزی است که مرا بدان فرا می خوانید.»  حضرت صدیقه شهیده، فاطمه زهرا سلام الله علیها درباره تهمت ناروایی  که عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله زد که (پیامبر هذیان می گوید و عقلش را از دست داده است) فرمود: وَ اُزيلَتِ الحُرمَة عِندَ مَماتِه. فَتِلكَ وَاللّه النازِلَة الكُبرى، وَالمُصيبَةِ العُظمى، همان لحظه بود که حرمت رسول خدا از بین رفت و به خدا سوگند اين حادثه‏اى است عظيم، و مصيبتى است بزرگ، و ضايعه‏اى است جبران‏ناپذير…
 منبع : سایت امام حسین (ع)

 نظر دهید »

بزرگترین توهین به پیامبر اکرم (ص) کدام است و از چه کسی صادر شد ؟

07 مهر 1391 توسط درفشان

با اعلام نبوت از جانب محمد صلی الله علیه و اله ، به ناگاه او که عزیزترین عرب بود و امینش می نامیدند ، او که خلق نیکویش زبانزد خاص و عام بود ، او که راستگو و راست کردار بود ، به ناگاه ساحر و شاعر و دروغگو لقب گرفت .
این راه و رسم ظالمان وستمگران است که صدای حق را برنمی تابند و هر انچه را که با هوایشان در تضاد باشد ، نابود می کنند .
مگرنه اینکه اینان به حضرت موسی و عیسی نیز تهمت و افترا زدند و ساحر و جادوگر و کاذب نامیدندشان . گویا رسم روزگار است که هر پیامبری را این چنین همراهی کنند .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از ابتدای نبوت ازار و اذیت فراوان دیدند. مانند ابوجهل ها و ابولهب ها سنگ به پیشانیشان کوبیدند ، شکمبه گوسفند بر سرشان ریختند و زباله و خار و خاشاک میان راهشان نهادند ؛ اما حق و حقیقت راه خویش را یافت و صدق گفتار و کردار پیامبر صلی الله علیه و اله در جان و دل مردم رسوخ نمود و دین اسلام در جای جای کره خاکی گسترش یافت .
امروز هم دشمنان قسم خورده خداوند و عبده شیطان و اعوان و انصارش دست از جسارت کوتاه ننموده و هر روز شاهد توهینی جدید به استان قدسی نبی مکرم اسلام هستیم . یک روز کاریکاتور ، روز دیگر ستیز با قران و امروز فیلم سینمایی . خلاصه به هر دری دست می یازند تا دامن پاک پیامبر را بیالایند و از اقبال جهانیان به این نور سرمدی بکاهند.

بزرگترین توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله کدام است و از چه کسی صادر شد ؟امّا …
يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون  (1)
اینک سوالمان این است به نظر شما کدامین جسارت به پیامبر خدا صلی الله علیه و اله بزرگترین جسارت به ایشان محسوب می شود ؟
توهین ابولهب کافر و بت پرست و یا توهین به اصطلاح کشیش مسیحی تری جونز که همت به سوزاندن قران گمارده ؟
کورت وسترگارد کاریکاتوریست دانمارکی که خود را مسیحی می نامد جرمش سنگین تر است یا ناکولا باسلی ناکولا سازنده فیلم موهن معصومیت مسلمانان .

بزرگترین توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله کدام است و از چه کسی صادر شد ؟امّا…
به نظر ما بزرگترین توهین به ساحت قدس نبوی , توهین کسی بود که خود را مسلمان می ناميد و داعیه زمامداری مسلمانان را داشت ، اما با بی شرمی و وقاحت تمام نسبت هذیان گویی به کسی می دهد که خداوند در موردش می فرماید وماینطق عن الهوی (2).
داستان از این قرار است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله روزهای اخر حیاتشان در حالی که اصحاب گرد بالین ایشان جمعند ، تقاضای قلم و دوات می نمایند تا بنویسند انچه را که امت اسلام را از نفاق و تفرقه نجات دهد و به سرمنزل مقصود برساند . ناگاه عمر عصبانی و ناراحت ، زبان به جسارت نبی اکرم می گشاید و با کلماتی بس سخیف و زشت می گوید : این مرد هذیان می گوید ، کتاب خدا ما را کفایت می کند . و به این ترتیب نمی گذارد نوشته شود انچه که بشر را از ضلالت ابدی نجات می دهد .

بزرگترین توهین به پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله کدام است و از چه کسی صادر شد ؟ابن عباس این روز و این جسارت را این گونه توصیف می نماید :
عَنِ ابْنِ عَبَّاس أَنَّهُ قَالَ یَوْمُ الْخَمِیسِ، وَمَا یَوْمُ الْخَمِیسِ ثُمَّ بَکَى حَتَّى خَضَبَ دَمْعُهُ الْحَصْبَاءَ فَقَالَ اشْتَدَّ بِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم وَجَعُهُ یَوْمَ الْخَمِیسِ فَقَالَ ” ائْتُونِی بِکِتَاب أَکْتُبْ لَکُمْ کِتَابًا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَدًا “. فَتَنَازَعُوا وَلاَ یَنْبَغِی عِنْدَ نَبِیّ تَنَازُعٌ فَقَالُوا هَجَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم .
ابن عباس می گفت: روز پنجشنبه وچه روزی بود آن روز وگریه کرد که اشک چشمش سنگریزه هارا خیس کرد، سپس گفت: روز پنجشنبه درد بر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) شدید شد ، فرمود : کاغذی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید ، حاضران اختلاف کردند در حالیکه چنین عملی در حضور پیامبر خدا شایسته وسزاوار نبود، گفتند : او بیمار است و هذیان می گوید .(4)
به نظر شما کدامیک از جسارت ها و توهین ها بزرگتر و مخرب تر است ؟
انچه یک یهودی ماسونی می سازد و یا کردار کشیش دیوانه کاتولیک ؟
به راستی نقاشی کشیدن یک مشرک سه گانه پرست پس از 1400 سال زشت تر است و یا اعمال ابوجهل وثنی ؟
اما زشتتر از همه را ان به ظاهر مسلمانی انجام می دهد که رو در روی پیامبرش با وقاحت تمام می ایستد و تهمت هذیان می زند و با کلمه الرجل نبوتش را زیر سوال می برد . 

1-    سوره صف ایه 8
2-    سوره النجم ایه 3
3 - صحيح البخاري 1/32 كتاب العلم / باب كتابة العلم و 4 / 7 كتاب المرضى / باب قول المريض قوموا عني و 4/271 كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة / باب كراهية الخلاف و 2/178 كتاب الجهاد والسير / باب هل يستشفع إلى أهل الذمة و 4/62 باب الجزية والموادعة مع أهل الذمة والحرب.2ــ صحيح مسلم 3/1259 كتاب الوصية / باب ترك الوصية و 3/1257 كتاب الوصية / باب ترك الوصية .3ــ مسند أحمد 1/24 و 222 و 3/346
4- صحیح البخاری ، ج ۳ ، ص ۱۱۱۱ ، ح۲۸۸۸ ،کتاب الجهاد والسیر ، بَاب جَوَائِزِ الْوَفْدِ هل یُسْتَشْفَعُ إلى أَهْلِ الذِّمَّهِ وَمُعَامَلَتِهِمْ ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا ، ناشر : دار ابن کثیر ، الیمامه - بیروت ، الطبعه : الثالثه ، ۱۴۰۷ - ۱۹۸۷ .                                                        نویسنده : سید علاءالدین موسوی اصفهانی ، منبع: موسسه جهاني سبطین علیهماالسلام

 نظر دهید »

راز رضا (ع)

06 مهر 1391 توسط درفشان

صلاى ولايت
از آن زمان كه تو در نيشابور، سر از كجاوه برون آوردى و به كرشمه‌اي، آتش شوق بر جگر سوخته خلايق عاشق زدى و صلاى توحيد سر دادى و آن را مأمن و پناهگاه محكم و خدشه ‌ناپذير خواندي، راز ورود به اين قلعه را فاش كردي كه تويي.
از آن زمان، ما خورشيد ولايت تو را در سرزمين قلب‌هاي خويش هميشه در كار طلوع يافتيم و حيات را بى حضور تو در سرزمين خويش ناممكن فهميديم.
عشق ما به اين خاك، تنها از اين روست كه تو در آن آرميده‌اى و پيوند ناگسستنى دل ما به اين فضاى ملكوتى از اين جهت، كه تو در آن تنفس مي‌كنى و رايحه شوق‌آفرين تو در آن مي‌پيچد.
چه كسى مي‌گويد كه ما بى ‌حضور تو توان برخاستن داشتيم؟
چه كسى مي‌گويد كه ما بي‌ استشمام بوى تو، راه به حقيقت مي‌برديم؟
چه كسى مي‌گويد كه ما جز در پرتو تابناك تو، جستن خداوند را مي‌توانستيم؟
ما هنوز«الله‌اكبر»هاى تو را با سر و پاى برهنه در نماز شورآفرين عيد، از ياد نبرده‌ايم. همان طنين گرم ناله‌هاى غريبانه و مظلومانه توست كه ما پابرهنگان و مظلومان در اين جهان بزرگ را توان ايستادنى چنين بخشيده است.
ما از تو آموخته‌ايم كه هر جا دشمن، لباس فريب بر تن كرد، جامه خدعه پوشيد، نقاب نيرنگ بر چهره آويخت، بر پشتى مكر تكيه زد و به تخت حيله نشست، با نواى اعجازآفرين «الله‌اكبر»، لباس فريب را بر تنش بدريم، جامه خدعه را بر اندامش پاره كنيم، نقاب نيرنگ را بر چهره‌اش بشكنيم، پشت و رويش را هويدا كنيم، از تخت حيله‌اش به زير افكنيم، به رسوايي‌اش بكشانيم و به عزايش بنشانيم.
زخم كهنه
«السلام‌عليك يا علي‌ بن ‌موسي‌‌الرضا… اشهد انك قد اقمت الصلوة و…»
اين چه ظلمى است كه بر تو رفته است و دشمن با تو چه كرده است كه ما از وراى صدها سال، وقتى در كنار ضريح عشق‌ آفرينت زانو مي‌زنيم، بايد شهادت دهيم كه تو اقامه نماز كردى و ايتاى زكات!
بايد شهادت دهيم كه تو آمر به معروف و ناهى از منكر بودي.
اين چه شهادتى است كه مظلوميت تو در آن موج مي‌زند!
مگر نه تو خود نماز مجسم بودي؟
مگر نه نماز در دست‌هاى تو قامت مي‌بست؟
مگر نه قيام و قعود جهان، چشم و گوش به مكبر مژگان تو دوخته بود؟
مگر نه سجود، تموج دل دريايى تو بود؟
مگر نه معروف، رضاى تو بود و منكر، خشم و غضب تو؟
مگر نه شما جايى ميان خالق و مخلوق بوديد و واسطه فيض؟
«نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم» مگر كلام شما نبود؟
پس چيست راز اينگونه سلام گفتن بر تو؟ راز شهادت به اقامه نماز تو و ايتاى زكات تو؟ راز شهادت به عبادت تو، تا رسيدن به سرمنزل يقين؟
توان برگرفتن اين مُهر، توان گشودن اين راز در درست‌هاى ما نيست.
اما پيداست هم كه اين راز، تنها راز تو نيست؛ راز پدران توست و راز فرزندان تو.
سرچشمه اين راز زلال، در محراب مظلوميت على است (عليه‌السلام)؛ آنجا كه شهادتش در محراب، مردم مرعوب و گنگ را به تعجب وامي‌دارد كه مگر على نماز مي‌خواند؟
و اين راز از جنس همان رازى است كه با جگر سوخته امام حسن (ع) به طشت مي‌ريزد، اما هيچ دلى نمي‌لرزد و هيچ اشكى نمي‌ريزد.
و اين راز از سنخ همان رازى است كه وقتى عشق رسول‌الله (ص) بر سرنيزه‌ها، خارجى معرفى مي‌شود، هجوم بي‌رحمانه سنگ از بام‌هاى جهالت و كنگره‌هاى قساوت، بر هويت خورشيد تكرار مي‌گردد.
و اين همان رازى است كه در گريه‌هاى سجاد(ع) موج مي‌زند.
و اين همان رازى است كه امام باقرِ(ع) جوان را بي هيچ دغدغه واكنشي، از ميان مردم مي‌ربايد.
و اين همان رازى است كه همه عمر صادق آل محمد را به محو گذشته‌هاى محرف و غبارآلوده صرف مي‌كند.
و اين همان رازى است كه بر جنازه ستم ‌كشيده امام صابر(ع)- امام کاظم- فرياد مي‌كند: «هذا امام الرفضه». دشمن چه كرده است با شما آل‌الله؟ چه تصويرى از شما در ذهن عالميان كشيده است كه ما شيعيان هم از وراى صدها سال، بايد به نماز خواندن و زكات دادن شما گواهى دهيم؟
اين است كه در زمان ولادت تو هم كه ولادت عشق است و تجلى اسماى حسناى خداوند بر زمين، اشك چشمهايمان خشك نمي‌شود و سنگينى غم جانمان كاستى نمي‌پذيرد.
خدا ظهور قائمتان را نزديك فرمايد تا اين زخم كهنه چند ساله را مرهم و درمانى جانانه باشد.
آمين.

سيد مهدى شجاعي ،  منبع : سایت سبطین

 2 نظر

مدرسه علمیه الزهرا اهواز

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

موضوعات

  • همه
  • مناسبت ها
  • مقالات
  • اخبار
    • معاونت آموزش
    • معاونت فرهنگی
    • معاونت پژوهش
    • بسیج طلاب
  • اعمال ماه های قمری
  • روزشمار تاریخ اسلام
    • مناسبت های ماه شوال
    • مناسبت های ماه رمضان
  • کلام نور

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار

  • امروز: 7
  • دیروز: 9
  • 7 روز قبل: 27
  • 1 ماه قبل: 169
  • کل بازدیدها: 39888
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس