مبعث، احياء نهان خفته انسان و پيوند دوباره او با عرشيان است، نوري که تجلي کننده نام «اعظم الهي» بر بندگان است
چون چهل سال از سن آن حضرت(ص) گذشت، حق تعالی دل او را بهترین دل ها یافت… در های آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائکه به زمین آمدند… پس جبرئیل(ع)فرود آمد و بازوی آن حضرت(ص) را حرکت داد و گفت: یا محمد(ص) بخوان! حضرت(ص) فرمود: چه چیز بخوانم. جبرئیل(ع):« اقرا باسم ربک الذی خلق * خلق الانسان من علق».
و به روایت دیگر پس بار دیگر جبرئیل(ع)با هفتاد هزار ملک و میکائیل با هفتاد هزار ملک نازل شدند و کرسی عزت و کرامت برای آن حضرت(ص) آوردند و تاج نبوت بر سر آن سلطان سریر رسالت گذاشتند و لوای حمد را به دستش دادند و گفتند؛ بر این کرسی بالا رو و خداوند را حمد کن… و آن حضرت(ص) از کوه حرا پایین آمد و بر هر درخت و گیاه و سنگ که می گذشت آن حضرت(ص) را سجده می کرند و به زبان فصیح می گفتند:
« السلام علیک یا نبی الله، السلام علیک یا رسول الله»
و چون وارد خانه ی خدیجه(ع)شد، از شعاع خورشید جمالش خانه منور شد. خدیجه(ع)گفت: یا محمد(ص) ! این چه نور است که در تو مشاهده می کنم؟ حضرت(ص) فرمود: « این نور پیغمبری است، بگو لااله الا الله، محمد رسول الله» خدیجه(ع) گفت: سال ها است من پیغمبری تو را می دانم، پس شهادت گفت و به آن حضرت(ص) ایمان آورد.